روزی مامور سرشماری تو آبادان رفت در یه خونه در زد. یه بچه
روزی مامور سرشماری تو آبادان رفت در یه خونه در زد. یه بچه با یه عینک ریبن به چشمش اومد دم در. یارو گفت من اومدم برای سرشماری. بچه گفت: کا سرشماری چیه. یارو گفت بچه جان برو به بزرگترت بگو بیاد. بچه رفت تو یکی دیگه اومد. اونم نمیدونست رفت یکی دیگه اومد. خلاصه یارو شاکی شد گفت: بابا بگو همه بیان دم در تا کار تموم شه. گفت نمیشه. یارو گفت چرا؟آبادانیه گفت: کا بجون هیچ راهی نداره. یارو گفت آخه چرا. گفت:کا ،متاسفانه ما یه ریبن بیشتر نداریم
*******
یه مارمولک آبادانی میره یه شهر غریبه.مردم چپ چپ نگاش میکنن.مارمولک عینک ریبونشو برمیداره میگه چیه کا اژدها ندیدین
*******
یه مارمولک آبادانی میره یه شهر غریبه.مردم چپ چپ نگاش میکنن.مارمولک عینک ریبونشو برمیداره میگه چیه کا اژدها ندیدین
۳.۸k
۰۱ دی ۱۳۹۳
دیدگاه ها (۱۴۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.