پارت۷ زندگی در عجایب
عینکمو تمیز کردم راستش جلسه اولیا مربیان ع ک دیدم الرا داره میاد حس میکنم هنوز از کتکای ۲ماه پیشم بدنش درد میکنه.من:میبینم هنوز لنگ میزنی.الرا:وقتی اینقدر وحشی همینه.من:بدون اعتلا بمن کاری انجام دادید ک باعث شد بضررم باشه فککردی نمیدونم ت میدونستی واکنش جانگکوک چیه؟.الرا:اره میدونستم ک چی؟ها میخوام سر بتنت نباشه هرکاری میکنم ک از چشم بچه ها بیوفتی...حالام بیا عشقت جانگکوک جان دنبالته.من:شایعه درست کردی درصورتی ک خودت با معلم نامزد کردی...از رسم خانوادتون خبر دارم ک دختر ۱۴ساله رو شوهر میدن شماهم رفتی کراشتو انتخاب کردی...نگران نباش میدونم باسد تا قبل ۱۸سالگی حامله شی و سخته پس بروت نمیارم.قیافش خشم و تعجب خاصی داشت نگام میکرد از مشتش فهمیدم داره حرص میخوره پوزخندی زدم و از کنارش رد شدم فک کردی وقتی وقتی هرچی بهت میگم یجوری بر علیهم استفاده میکنی و شایعه برام درست میکنی بی جواب میمونی؟احل انتقامنیستم ولی اینیکی یکم رو مخه،درسته فوبیا پسر دارم ولی ۲سال اخیر بوجود اومده و از پسرای فامیل ک باهم بزرگ شدیم مشکلی ندارم مخصوصا اونا ک فاصله سنیمون کمتره ۴ساله با کمک کوک دارم فوبیامو کنترل میکنم و این خیلی خوبه***من:ولی نمیخوام داداشتو ببینم مگه نمیگی ۲۶سالشه؟.کوک:اره بیا من پیشتم.من:اتفاقا تپیشمی میترسم و استرسم بدتر شده...از کجا فهمیدی فوبیا دارم؟.خنده خرگوشی کرد و زد رو دماغم و گفت:ت فکرش نرو الان داداشم میاد...راستی قضیه ۲ماه پی.... من:دوستام حسابی کتک زدم و کلی حرف زدم حس میکنم واقعا مامانشونم...آخ سرم.کوک:باز سردرد گرفتی؟مگه نمیگم برو دکتر.من:نیاز نیست.کوک:امروزه هم ک سنگین شدن هوا ت گلوت بیشتر شده احتمالا رفلاکسمعدست.من:مهم نیست.کوک:ت سرطان هم بگیری کمتر یهفته زنده بمونی بازم میگی... هانوون:مهم نیست.دیدم هانوول حرفشو کامل کرد.هانوول:این برادر شما نمیاد آقای جئون؟.کوک سنگین و محکم گفت:یکم دیگه میاد.هانوول:اوف پیش بقیه خوب سنگین و کمحرف و آقا ای جز ایزول..واقعا قرار میزارید؟ایزول مگه خانوادت مثله چی سختگیر نیستن و همیشه نمیفهمن چیکار میکنی؟.من:قرار چیههه اگه چیزی بود میدونی فوقش بخودت میگفتم جز گذشتم.سری تکون داد و رفت،کوک یهو داد زد:هیونگگگ.نگاه کردم دیدم یپسر قد کوتاه ولی خوشتیپ و با قیافهای بانمک و موهای فرفری اومد.من:قدش چنده؟.کوک:۱۶۸ ازش میزنی بالا.با آرنج زدم ت بازوش.پسره اومد جلو و گفت:من پارکرینسوک هستم برادر کوک.من:عا..منم کیم...ایزول هستم.همش ب پایین نگاه میکردم الحق ک ناتنی ان فوقش فقط حالت لب و بینیشون مثل هم باشه وگرن کوک نردهبونیه واسه خودش.کوک:خب هیونگ برو جلسس.من:پس بابا یا مامانم.یهو دیدم بابام اومد.ریسونک:چقد مثله باباتی فقط چشمای ت درشته.بابا:ببینم...شما؟.منی ک ابببب شدم من اینو نمیشناسم،کوک انگار فهمید خجالت میکشم گفت:عمو منو ک میشناسی ایشون برادرمه.بابا:اها خوبه.بعد رفت:/.ریونسوک:ع باباتم چاله فکداره.کوک:چ سریع فهمیدی من بعد ۲هفته فهمیدم.من:خب دیگه من برم.سریع رفتم پیش بچهها...
۱۱.۲k
۲۶ بهمن ۱۴۰۰
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.