(Vampire city) Part 3
دنی : پسرم آخه کی با مامانش اینطوری شوخی میکنه 😂
جین : من فکر کردم برام زن پیدا کردی 😐
من : خوش اومدید تینا هستم 21 ساله 🥰
جین : بابا نکنه تو یه آدم رو تبدیل به ومپایر کردی ؟🤨
من : بله درسته من قبلا انسان بودم 🙃
( دنی یه چک محکم خوابوند تو صورتم و افتادم زمین )
دنی : تو کاری که به تو مربوط نیست دخالت نکن 😡 ( با داد )
جین : پدر این کارا شایسته ی تو نیست تو خودت شاه ومپایرایی و میگی هیچ ومپایری حق تبدیل انسان به ومپایر رو نداره بعد خودت اینکارو کردی 🙄
( یه چک محکم هم به جین زد دست منو گرفت و انداخت تو یه سلول انفرادی )
دنی : حق بیرون اومدن از اینجا رو نداری 😡 از این به بعد لبلس ومپایرارو میپوشی هر وقت تونستی عین یه ومپایر رفتار کنی بعد بیا بیرون 😡
( یه لباس قرمز چین دار عین لباس پرنسسای دیزنی با یه شنل سیاه بود دنی رفت و اونو پوشیدم بعد از چند دقیقه منو آورد بیرون یه خدمتکار اومد پیشم که انسان بود و اسمش یورا بود )
جین : من فکر کردم برام زن پیدا کردی 😐
من : خوش اومدید تینا هستم 21 ساله 🥰
جین : بابا نکنه تو یه آدم رو تبدیل به ومپایر کردی ؟🤨
من : بله درسته من قبلا انسان بودم 🙃
( دنی یه چک محکم خوابوند تو صورتم و افتادم زمین )
دنی : تو کاری که به تو مربوط نیست دخالت نکن 😡 ( با داد )
جین : پدر این کارا شایسته ی تو نیست تو خودت شاه ومپایرایی و میگی هیچ ومپایری حق تبدیل انسان به ومپایر رو نداره بعد خودت اینکارو کردی 🙄
( یه چک محکم هم به جین زد دست منو گرفت و انداخت تو یه سلول انفرادی )
دنی : حق بیرون اومدن از اینجا رو نداری 😡 از این به بعد لبلس ومپایرارو میپوشی هر وقت تونستی عین یه ومپایر رفتار کنی بعد بیا بیرون 😡
( یه لباس قرمز چین دار عین لباس پرنسسای دیزنی با یه شنل سیاه بود دنی رفت و اونو پوشیدم بعد از چند دقیقه منو آورد بیرون یه خدمتکار اومد پیشم که انسان بود و اسمش یورا بود )
۴.۳k
۲۵ اسفند ۱۴۰۰
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.