( Vampire city ) part 4
یورا : ببین من خواهر نامجونم و یکی از خدمتکارای قصر کمکت میکنم فرار کنی یه چند روز تحمل کن
من : خیلی ممنون 🙃
( سریع رفتم پیش دنی با اینکه دلم پیش نامجون بود )
دنی : خوشگل شدی ، حالا بعد از شام کارت دارم 18+
من : نه دنی خواهش میکنم 🙃
دنی : لذتش خیلی بیشتر از دردشه مطمئن باش 😉
( شام رو خوردیم و منو برد تو اتاقش بعد از این کار جون اون بهم وصل میشد و میتونست کنترلم کنه و هرمـوقع که اون بمیره منم میمیرم و فقط کسی که واقعا عاشقم باشه میتونه طلسم رو بشکونه )
دنی : از این به بعد به هرچی فکر کنی من میفهمم فهمیدی ؟😉 الان میتونم حس کنم که چقد درد کشیدی و میخوای فرار کنی بری پیش دوست پسرت نامجون 😂
من : نه نه نه 🙃 فرار نمیکنم 🙃
دنی : اگه میخوای فرار کنی تنها راهش مرگه 😉 خیلی وقته خون انسان نخوردم 😉
من : تورو خدا بذار برگردم ازت خواهش کردم 🙃
( عصبی شد و منو انداخت دوباره تو سلول انفرادی )
دنی : بخوای فرار کنی میفهمم 😂
من : خیلی ممنون 🙃
( سریع رفتم پیش دنی با اینکه دلم پیش نامجون بود )
دنی : خوشگل شدی ، حالا بعد از شام کارت دارم 18+
من : نه دنی خواهش میکنم 🙃
دنی : لذتش خیلی بیشتر از دردشه مطمئن باش 😉
( شام رو خوردیم و منو برد تو اتاقش بعد از این کار جون اون بهم وصل میشد و میتونست کنترلم کنه و هرمـوقع که اون بمیره منم میمیرم و فقط کسی که واقعا عاشقم باشه میتونه طلسم رو بشکونه )
دنی : از این به بعد به هرچی فکر کنی من میفهمم فهمیدی ؟😉 الان میتونم حس کنم که چقد درد کشیدی و میخوای فرار کنی بری پیش دوست پسرت نامجون 😂
من : نه نه نه 🙃 فرار نمیکنم 🙃
دنی : اگه میخوای فرار کنی تنها راهش مرگه 😉 خیلی وقته خون انسان نخوردم 😉
من : تورو خدا بذار برگردم ازت خواهش کردم 🙃
( عصبی شد و منو انداخت دوباره تو سلول انفرادی )
دنی : بخوای فرار کنی میفهمم 😂
۴.۹k
۲۵ اسفند ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.