بیگانه قسمت ۱۳پارت۵
تو این فکرا بودم که خوابم برد
از زبان تهیونگ خواستم ببینم حالش چطوره رفتم تو اتاقش در اتاقش اول باز نشد بعد که یه ذره فشار دادم رو به اتاق دیدم پای لی دام معلوم شد آه نکنه خودکشی کرده باشه نه بابا اون قوی تر از این حرفاست😦😑😒
&=لی دام
به زور از بای در رد شدم رفتم تو
&=لی دام لی دام
خوابش برده بود آخ چشاش از شدت گریه باد کرده بود چقد وقتی خوابه کیوت میشه🥺😦
گذاشتمش رو تخت خودم کنارش دراز کشیدم که تنها نباشه
فردا صبح حدود ساعت ۴:۳۵ ۵:۰۰۰ از زبان لی دام دیدم تهیونگ کنارم دراز کشیده بلند شدم از دستش خیلی عصبی بودم ولی نباید بیدارش میکرد بای. از اونجا فرار میکردم
خدا رو شکر پیشتر جا های عمارت بلد بودم با پیچوندن ندیمه هاو....... تونستم از عمارت بیرون بزنم
@=آه ،لعنت بهت کیم تهیونگ پس این شهر کجاست
&=شهر ، انتظار داری یا نیم ساعت راه رفتن به شهر برسی. بیب
@=😦😦😦😦😦😦😦😦😦
تهیونگ نزدیک لی دام شد
&°اه بیب بهت گفتم فکر فرار به سرت نزنه به خاطر خودت گفتم آخه خسته شدی😉🙂😏
@=😦😦😦😦😦😦😦.
&= بیا بریم خونه بیب
@=😦😦😦😦😦😦🥺
&=بیا دیگه
@=😦بهت که گفت من با تو هیچ جا نمیام
&=باشه به زور میبرمت
یه دفعه یه ماشین پارک کرد منو انداخت رو شونه هاشو برد سوار ماشینم ک رد
@=ولم کن 🥺 چرا دست از سرم بر نمی داری
&=چون تو مال منی
کمربندمو بست
&=آفرین دختر خوب کمربند تو بستم بشین تا برسیم عمارت😏😂😁
@=آه لعنتی این کمربند چرا باز نمیشه
&=قفل کودکه😂😂😂😂😏
@=مگه کمربند هم قفل کودک داره
&=اره دیگه😂😁 برای بچه مثل تو لازمه
@=😒😒😒😒😒😒😒😒
&=😏😏😏😏😏😏
پایان
من عشقی نمیبینم..........
بهت که گفتم ازت متنفرم...........
تهیونگ خواهش میکنم ولم کن.........
نزار دیگه جونگ کوک نزدیکش بشه
میکشمش...........
اونو از چشمه همه پنهان کردهه .........
با این کارش قطع به یقین سر به بیابون میزنه...........
فک کنم بدونم کجاست.........
پس قرار مون رو یادت نره..............
از زبان تهیونگ خواستم ببینم حالش چطوره رفتم تو اتاقش در اتاقش اول باز نشد بعد که یه ذره فشار دادم رو به اتاق دیدم پای لی دام معلوم شد آه نکنه خودکشی کرده باشه نه بابا اون قوی تر از این حرفاست😦😑😒
&=لی دام
به زور از بای در رد شدم رفتم تو
&=لی دام لی دام
خوابش برده بود آخ چشاش از شدت گریه باد کرده بود چقد وقتی خوابه کیوت میشه🥺😦
گذاشتمش رو تخت خودم کنارش دراز کشیدم که تنها نباشه
فردا صبح حدود ساعت ۴:۳۵ ۵:۰۰۰ از زبان لی دام دیدم تهیونگ کنارم دراز کشیده بلند شدم از دستش خیلی عصبی بودم ولی نباید بیدارش میکرد بای. از اونجا فرار میکردم
خدا رو شکر پیشتر جا های عمارت بلد بودم با پیچوندن ندیمه هاو....... تونستم از عمارت بیرون بزنم
@=آه ،لعنت بهت کیم تهیونگ پس این شهر کجاست
&=شهر ، انتظار داری یا نیم ساعت راه رفتن به شهر برسی. بیب
@=😦😦😦😦😦😦😦😦😦
تهیونگ نزدیک لی دام شد
&°اه بیب بهت گفتم فکر فرار به سرت نزنه به خاطر خودت گفتم آخه خسته شدی😉🙂😏
@=😦😦😦😦😦😦😦.
&= بیا بریم خونه بیب
@=😦😦😦😦😦😦🥺
&=بیا دیگه
@=😦بهت که گفت من با تو هیچ جا نمیام
&=باشه به زور میبرمت
یه دفعه یه ماشین پارک کرد منو انداخت رو شونه هاشو برد سوار ماشینم ک رد
@=ولم کن 🥺 چرا دست از سرم بر نمی داری
&=چون تو مال منی
کمربندمو بست
&=آفرین دختر خوب کمربند تو بستم بشین تا برسیم عمارت😏😂😁
@=آه لعنتی این کمربند چرا باز نمیشه
&=قفل کودکه😂😂😂😂😏
@=مگه کمربند هم قفل کودک داره
&=اره دیگه😂😁 برای بچه مثل تو لازمه
@=😒😒😒😒😒😒😒😒
&=😏😏😏😏😏😏
پایان
من عشقی نمیبینم..........
بهت که گفتم ازت متنفرم...........
تهیونگ خواهش میکنم ولم کن.........
نزار دیگه جونگ کوک نزدیکش بشه
میکشمش...........
اونو از چشمه همه پنهان کردهه .........
با این کارش قطع به یقین سر به بیابون میزنه...........
فک کنم بدونم کجاست.........
پس قرار مون رو یادت نره..............
۱۴.۰k
۱۴ فروردین ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.