ی لحظه خوشحال شدم چون بلاخره یکی پیدا شد ازم طرفداری کنه :)
کوک اومد بغلم دستم روی تخت خوابید و محکم بغلم کرد از کارش تعجب کردم یعنی این همون جئون جونگ کوک قبل بود نه باورم نمیشد،گفت:من که میدونم خواب نیستی و حرفای من و جیهوپو شنیدی ببین من نمیدونستم که بادیگاردام این کارارو میکنن و چون شبا پیشت نمیخوابیدم نمیفهمیدم،اگه درد داری میخای بگم دکتر بیاد فداتشم گفتم:هه چیشد،فدات شم؟.بعدم دستاشو از دور کمرم باز کردم و بلند شدم که از اتاق برم بیرون که سرم گیج رفت و کمرک خشک و افتادم روی زمین کوک مث جت اومد بغلم کرد و گفت:چیشد قربونت برم حالت بده هیچی نگفتم و از بغلش اومدم بیرون و رفتم سمت اتاق شوگا در زدم و شوگا درو باز کرد و گفت:ژوزف چیزی شده ؟ گفتم:میشه من امشب پیشت بخوابم و عین یه مرده متحرک رفتم توی بغلش و چشامو بستم،شوگا گفت:اره بیا داخل و کوک سریع از توی اتاق اومد بیرون یه نگاهیش که کردم فهمیدم بغض کرده اهمیتی ندادم و با شوگا رفتم داخل اتاق که شوگا گفت:خب..هه..خجالت میکشم بهت بگم ولی خب بجز تخت جای دیگه ایی خابم نمیبره حالا میخای روی تخت بخابی یا روی زمین گفتم:میخام پیش تو بخابم تا خابت ابه منم سرایت کنه و بخابم تا اینو گفتم جفتمون زدیم زیر خنده و بعد رفتیم توی تخت خوابیدیم
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.