وقتی به زور ازدواج می کنی پارت ۴۶
پارت ۴۶
هوسوک خودش رو از ا.ت جدا کرد
که ا.ت همون طوری خوابش برد
نیم ساعت بعد عمارت
هوسوک ا.ت رو براید استایل بغل کرد و از ماشین بیرون اومد
ا.ت رو سمت اتاق خوابشون برد
و به بادیگاردا گفت که وسایلی که خریدن رو توی اتاق کار خودش بزارن
هوسوک رفت بالا و ا.ت رو روی تخت خوابوند و پتو رو روش کشید
خودش هم رفت یه دوش گرفت و بعدش لباس پوشید
اومد بالای سر ا.ت که دید ا.ت با این لباسا اذیت میشه
برای خودشم سوال بود که چرا اذیت شدن یا نشدن ا.ت براش مهم هست
ولی خودش رو نتونست قانع کنه و از توی کمد لباس راحتی برای ا.ت اورد و شروع کرد به عوض کردن لباس ا.ت
بعد از اینکه لباسش رو عوض کرد کنارش دراز کشید
)منحرفا :ا.ت لباس زیر داره )😂😂😂
و ا.ت رو بغل کرد و به خواب رفت
که ا.ت و هم دستش رو آورد بالا و روی کمر هوسوک گذاشت
فردا صبح
ا.ت از خواب بلند شد
هرچی فکر می کرد چیزی یادش نمی یومد
چرا هوسوک پیشش نیست
فقط تنها چیزایی که یادش بود
ا.ت:رفتیم خرید بعد هوسوک منو برد یه جایی اونجا من کلی خوردم خب بقیش
عیششش یادم نمیاد
هوسوک خودش رو از ا.ت جدا کرد
که ا.ت همون طوری خوابش برد
نیم ساعت بعد عمارت
هوسوک ا.ت رو براید استایل بغل کرد و از ماشین بیرون اومد
ا.ت رو سمت اتاق خوابشون برد
و به بادیگاردا گفت که وسایلی که خریدن رو توی اتاق کار خودش بزارن
هوسوک رفت بالا و ا.ت رو روی تخت خوابوند و پتو رو روش کشید
خودش هم رفت یه دوش گرفت و بعدش لباس پوشید
اومد بالای سر ا.ت که دید ا.ت با این لباسا اذیت میشه
برای خودشم سوال بود که چرا اذیت شدن یا نشدن ا.ت براش مهم هست
ولی خودش رو نتونست قانع کنه و از توی کمد لباس راحتی برای ا.ت اورد و شروع کرد به عوض کردن لباس ا.ت
بعد از اینکه لباسش رو عوض کرد کنارش دراز کشید
)منحرفا :ا.ت لباس زیر داره )😂😂😂
و ا.ت رو بغل کرد و به خواب رفت
که ا.ت و هم دستش رو آورد بالا و روی کمر هوسوک گذاشت
فردا صبح
ا.ت از خواب بلند شد
هرچی فکر می کرد چیزی یادش نمی یومد
چرا هوسوک پیشش نیست
فقط تنها چیزایی که یادش بود
ا.ت:رفتیم خرید بعد هوسوک منو برد یه جایی اونجا من کلی خوردم خب بقیش
عیششش یادم نمیاد
۳۷.۱k
۰۳ اردیبهشت ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.