آن روز اتفاق نیفتاده را خوب به یاد دارم.
آن روز اتفاق نیفتاده را خوب به یاد دارم.
شنیده بودم از آسمان ستاره کوچکی افتاده.
تمام مردمان شهر معتقد بودن آن ستاره به معنیِ خوشبختی که بزودی بین مردم پخش میشود،است.
آنومیا،من با چشمانم دیدم همه،دور آن ستاره میچرخیدند و میرقصیدند.
آن موقع بود ستاره کوچک در تَوَهُمات ام چشم داشت؛
میدانی؟ من حرف هارا از چشمها میشنوم.. همیشه،همیشه چشمان دیگران با من صحبت میکردند.
آن لحظه غم عجیبی در چشمان خیالی ان ستاره دیدم.
به سمت آتشی که ستاره را در آن انداخته بودند دویدم و ستاره را در جیبم گذاشتم.
تا کهکشان یک نفس دویدم و ستاره را در آسمان رها کردم.
حالا او لبخند میزد.
آنومیا، ماه ها میگذرد که دیگر آن ستاره را ندیده ام. میدانی؟ آن ستاره مرا یاد تو میانداخت.. ستاره ای که برای آزادی اش آسمان را ترک کرده بود، مانند آنومیای من بود.
ویرگــــول؛
شنیده بودم از آسمان ستاره کوچکی افتاده.
تمام مردمان شهر معتقد بودن آن ستاره به معنیِ خوشبختی که بزودی بین مردم پخش میشود،است.
آنومیا،من با چشمانم دیدم همه،دور آن ستاره میچرخیدند و میرقصیدند.
آن موقع بود ستاره کوچک در تَوَهُمات ام چشم داشت؛
میدانی؟ من حرف هارا از چشمها میشنوم.. همیشه،همیشه چشمان دیگران با من صحبت میکردند.
آن لحظه غم عجیبی در چشمان خیالی ان ستاره دیدم.
به سمت آتشی که ستاره را در آن انداخته بودند دویدم و ستاره را در جیبم گذاشتم.
تا کهکشان یک نفس دویدم و ستاره را در آسمان رها کردم.
حالا او لبخند میزد.
آنومیا، ماه ها میگذرد که دیگر آن ستاره را ندیده ام. میدانی؟ آن ستاره مرا یاد تو میانداخت.. ستاره ای که برای آزادی اش آسمان را ترک کرده بود، مانند آنومیای من بود.
ویرگــــول؛
۷.۴k
۲۵ خرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.