قهوه تلخ
قهوه تلخ
Part26
رفتم سمت اون ماشین اسباب بازی ک اون مرده برا داداشم اورده بود....
پرتش کردم سمت دیوار و جیغ زدم...
بابام با ی مرد هیکلی وارد خونه شد....
بابام:زن زن کجایی
مامان:بله
بابام:(رو کرد ب اون مرده)خب چقدر میدین
مرده:500
بابام:خوبه...
مامان:چیشده
بابام:کاسب شدم کاسب باهات کاسبی میکنم...
مامان:ینی چییی مرتیکه عوضییی این کارا چیه میکنییی
مهدیس:مامانم با اون مرده رفت تو اتاق....
نمیتونستم ببینم مامانم زیر ی مرد غریبه داره جون میده...
رفتم سمت اتاق و درو باز کردم....
مرتیکه حرومییی مامانمو ول کننننن....
گرفتمش انداختمش اونور....
سرش خورد ب میز...
داشت خون میومد....
بابام:دخترررر چ غلطی کردییی....
مهدیس دستامو گزاشتم رو سرم و جیغ زدم......
بابام افتاد ب جون مامانم.....
تا میخورد میزدش....
کم کم دست از زدنش کشید و لخت شد....
دستامو جلو چشام گزاشتم....
مامانم نای حرف زدن نداشت....
زیر لب گفت....
قوی باش دخترم....
چشاش بسته شد....
"پایان فلش بک"
مهدیس:چشامو باز کردم....
در و دیوارا همه سوخته بود دیانا و ارسلان اونجا بی هوش بودن....
بزور از جام تکون خوردم ی لیوان اونجا بود نمیدونم توش اب بود یا چی ریختم رو صورت محراب.....
محراب:ها چیه مردیم تو بهشتیم یا جهنم...
مهدیس:ن بمب ترکیده ما بی هوش شدیم..محراب:چرا پس ت باهوشی
مهدیس:اسکل من زودتر از شما بهوش اومدم......
"ادامه دارد"
Part26
رفتم سمت اون ماشین اسباب بازی ک اون مرده برا داداشم اورده بود....
پرتش کردم سمت دیوار و جیغ زدم...
بابام با ی مرد هیکلی وارد خونه شد....
بابام:زن زن کجایی
مامان:بله
بابام:(رو کرد ب اون مرده)خب چقدر میدین
مرده:500
بابام:خوبه...
مامان:چیشده
بابام:کاسب شدم کاسب باهات کاسبی میکنم...
مامان:ینی چییی مرتیکه عوضییی این کارا چیه میکنییی
مهدیس:مامانم با اون مرده رفت تو اتاق....
نمیتونستم ببینم مامانم زیر ی مرد غریبه داره جون میده...
رفتم سمت اتاق و درو باز کردم....
مرتیکه حرومییی مامانمو ول کننننن....
گرفتمش انداختمش اونور....
سرش خورد ب میز...
داشت خون میومد....
بابام:دخترررر چ غلطی کردییی....
مهدیس دستامو گزاشتم رو سرم و جیغ زدم......
بابام افتاد ب جون مامانم.....
تا میخورد میزدش....
کم کم دست از زدنش کشید و لخت شد....
دستامو جلو چشام گزاشتم....
مامانم نای حرف زدن نداشت....
زیر لب گفت....
قوی باش دخترم....
چشاش بسته شد....
"پایان فلش بک"
مهدیس:چشامو باز کردم....
در و دیوارا همه سوخته بود دیانا و ارسلان اونجا بی هوش بودن....
بزور از جام تکون خوردم ی لیوان اونجا بود نمیدونم توش اب بود یا چی ریختم رو صورت محراب.....
محراب:ها چیه مردیم تو بهشتیم یا جهنم...
مهدیس:ن بمب ترکیده ما بی هوش شدیم..محراب:چرا پس ت باهوشی
مهدیس:اسکل من زودتر از شما بهوش اومدم......
"ادامه دارد"
۲۶.۷k
۲۷ خرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.