67
#67
عشق ووفش💜♾️💙
ارسلان: ش شما ا اینجا چیکا میکنین نیکا رو میخام
مامان ار: نمیخای مامانتو ببینی؟!
ارسلان: اون موقع چرا نخاستی خوشبختی منو ببینی منم حالا نمیخام شمارو ببینم
نیکا روبگین بیاد
بابای ار: به نرگس اشاره ای کردم و اونم رف
مامان ار: ممد ارسلان نمیخاد مارو ببینه میخاد زنشو ببینه
نیکا: تعجب کرده بودم خب چرا به خوذم نگف
ممد: برو نیکا
نیکا: سری تکون دادم و زفتم داخل مامان ارسلانم اومد و رف پیش بابای ارسلان دم ذر اتاق بهش نگاه مبکردم با چشمای قرمز و گونه های خیس
ارسلان: با دیدن وضع نیکا عصابم بهم ریخت
ن ن یکا
نیکا: بله(با بغض)
ارسلان: صو صورتت چیشده قرمزه
نیکا: نگاهی به مامان و بابای ارسلان کردم
چیز خورد به در بیمارستان از بس ترسیده بودم
ارسلان: چ چ چرا گریه کردی
نیکا: ترسبده بودم
ارسلان: بیا اینجا
نیکا: نای راه رفتن نداشتم از بس گریع کردم رفتم کنارش
ارسلان: دستامو باز کردم
بیا سرتو بزار تو بغلم دلم واست تنگ شده
نیکا: نگاهی به مامان و باباش کردم خجالت میکشیدم که ارسلان دستمو گرف منم بغلش کردم
ارسلان: اروم تو گوشش گفتم
خبلی دوست دارم ببخشید بابت کافه ی امرور
نیکا: منم اروم گفتم
منم دوست دارم من تورو میشناسم فقط خاسم خودمو لوس کنم
ارسلان: بزار از اینجا بریم تو فقط برا من خودتو لوس کنم منم هی نازتو میکشم
بعد اروم کنار لپشو بوص کردم
نیکا: از بغلش اومدم بیرون که مامان ارسلان سمتم اومد
مامان ار: دستشو گرفتم و میخاسم دنبال خودم بکشم که تکون نخورد برگشتم دیدم ارسلان اون دستشو گرفته
ارسلان: چبکارش داری میخای کجا ببریش؟!
مامان ار: جون نداره دیگه از بس گریه کرده پسرم میخام ببرم یه ابی به صورتش بزنم یه چیزم بش بدم بخوذه
نیکا: نمیخاسم بی احترامی کنم واسه همین دستمو از دست ارسلان در اوردم و دنبالش رفتم و رفایم سرویس بهداشتی و بعد صورتمو شستم
مامان ار: دستمو توی کیغم بردم چن تا شکلات داشتم بش دادم
بیا اینازو بخور فشارت نیوفته تا به بابای ارسلان بگم بره غذایی چیزی بگیره
نیکا: از دستش گرفتم و لبخندی زدم
ممنون
مامان ار: بابت اتفاقا ببخشید من فک میکرد اژ این دختزایی هسی که هر زوز با یکی و دنبال پولی
نیکا: گذشته رو فراموش کردم لشکال نداره🙂
60 تا کام🗿کلی خبر جدید داریم خیلی هیجانی که پشماتون میریزه ✨🤤😂
عشق ووفش💜♾️💙
ارسلان: ش شما ا اینجا چیکا میکنین نیکا رو میخام
مامان ار: نمیخای مامانتو ببینی؟!
ارسلان: اون موقع چرا نخاستی خوشبختی منو ببینی منم حالا نمیخام شمارو ببینم
نیکا روبگین بیاد
بابای ار: به نرگس اشاره ای کردم و اونم رف
مامان ار: ممد ارسلان نمیخاد مارو ببینه میخاد زنشو ببینه
نیکا: تعجب کرده بودم خب چرا به خوذم نگف
ممد: برو نیکا
نیکا: سری تکون دادم و زفتم داخل مامان ارسلانم اومد و رف پیش بابای ارسلان دم ذر اتاق بهش نگاه مبکردم با چشمای قرمز و گونه های خیس
ارسلان: با دیدن وضع نیکا عصابم بهم ریخت
ن ن یکا
نیکا: بله(با بغض)
ارسلان: صو صورتت چیشده قرمزه
نیکا: نگاهی به مامان و بابای ارسلان کردم
چیز خورد به در بیمارستان از بس ترسیده بودم
ارسلان: چ چ چرا گریه کردی
نیکا: ترسبده بودم
ارسلان: بیا اینجا
نیکا: نای راه رفتن نداشتم از بس گریع کردم رفتم کنارش
ارسلان: دستامو باز کردم
بیا سرتو بزار تو بغلم دلم واست تنگ شده
نیکا: نگاهی به مامان و باباش کردم خجالت میکشیدم که ارسلان دستمو گرف منم بغلش کردم
ارسلان: اروم تو گوشش گفتم
خبلی دوست دارم ببخشید بابت کافه ی امرور
نیکا: منم اروم گفتم
منم دوست دارم من تورو میشناسم فقط خاسم خودمو لوس کنم
ارسلان: بزار از اینجا بریم تو فقط برا من خودتو لوس کنم منم هی نازتو میکشم
بعد اروم کنار لپشو بوص کردم
نیکا: از بغلش اومدم بیرون که مامان ارسلان سمتم اومد
مامان ار: دستشو گرفتم و میخاسم دنبال خودم بکشم که تکون نخورد برگشتم دیدم ارسلان اون دستشو گرفته
ارسلان: چبکارش داری میخای کجا ببریش؟!
مامان ار: جون نداره دیگه از بس گریه کرده پسرم میخام ببرم یه ابی به صورتش بزنم یه چیزم بش بدم بخوذه
نیکا: نمیخاسم بی احترامی کنم واسه همین دستمو از دست ارسلان در اوردم و دنبالش رفتم و رفایم سرویس بهداشتی و بعد صورتمو شستم
مامان ار: دستمو توی کیغم بردم چن تا شکلات داشتم بش دادم
بیا اینازو بخور فشارت نیوفته تا به بابای ارسلان بگم بره غذایی چیزی بگیره
نیکا: از دستش گرفتم و لبخندی زدم
ممنون
مامان ار: بابت اتفاقا ببخشید من فک میکرد اژ این دختزایی هسی که هر زوز با یکی و دنبال پولی
نیکا: گذشته رو فراموش کردم لشکال نداره🙂
60 تا کام🗿کلی خبر جدید داریم خیلی هیجانی که پشماتون میریزه ✨🤤😂
۲۸.۶k
۱۰ تیر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۳۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.