پیرمرد فراموشی گرفته بود؛ گم شده بود. میگفت: «شما جایی مَنو ندیدی؟! قبلا منو ندیدی؟! میدونی از کجا اومدم؟!» خودش را سوم شخص غایب میدید و به دنبالِ خودش میگشت... - ما مردهایم و مرگ نمیفهمد