خواب دیدم شب مرگ من است، فصل پاییز گل و برگ من است، غسل ک
خواب دیدم شب مرگ من است، فصل پاییز گل و برگ من است، غسل کردند و کفن پوشاندنم، در میان قبر خود خواباندنم
زیر تل خاک ناپیدا شدم، همرهان رفتند و من تنها شدم، از نهیب ترس اعضایم گرفت، لرزه از وحشت سراپایم گرفت، بعد چندی باز شد چشم ترم، 2ملک بودند بالای سرم، آن یکی با قهر سرکش آمده، این یکی با گرز آتش آمده
آن یکی می گفت از ربت بگو،این یکی ميگفت اعمال تو کو، با خودم گفتم عذابم می کنند، از شرار خشم آبم می کنند
وای بر من قلب من را می درند، عنقریبم سوی آتش می برند،زیر لب گفتم به آوایی حزین، پس کجایی یا امیرالمومنین
ناگهان نوری به قلبم چیره شد، چشم های خیره ی من خیره شد، آمد آقایی که یکسر نور بود، قبر من از نور کوه طور بود، گفت با اذن حق امدادش کنید، با تولای من آزادش کنید
گر چه دور از انتظارم بوده است لیک عمری ریزه خوارم بوده است سالها در هیئت من گریه کرد، بارها بر غربت من گریه کرد، در عزای همسرم فریاد زد، لطمه ها بر خود از آن بیداد زد، اینک این بند کفن را وا کنید تا پلاک عشق او پیدا کنید، یک کبودی هست روی سینه اش حاکی از دردو غم دیرینه اش، از اوان کودکی با شور و شین سینه زن فریاد می زد یا حسین
زیر تل خاک ناپیدا شدم، همرهان رفتند و من تنها شدم، از نهیب ترس اعضایم گرفت، لرزه از وحشت سراپایم گرفت، بعد چندی باز شد چشم ترم، 2ملک بودند بالای سرم، آن یکی با قهر سرکش آمده، این یکی با گرز آتش آمده
آن یکی می گفت از ربت بگو،این یکی ميگفت اعمال تو کو، با خودم گفتم عذابم می کنند، از شرار خشم آبم می کنند
وای بر من قلب من را می درند، عنقریبم سوی آتش می برند،زیر لب گفتم به آوایی حزین، پس کجایی یا امیرالمومنین
ناگهان نوری به قلبم چیره شد، چشم های خیره ی من خیره شد، آمد آقایی که یکسر نور بود، قبر من از نور کوه طور بود، گفت با اذن حق امدادش کنید، با تولای من آزادش کنید
گر چه دور از انتظارم بوده است لیک عمری ریزه خوارم بوده است سالها در هیئت من گریه کرد، بارها بر غربت من گریه کرد، در عزای همسرم فریاد زد، لطمه ها بر خود از آن بیداد زد، اینک این بند کفن را وا کنید تا پلاک عشق او پیدا کنید، یک کبودی هست روی سینه اش حاکی از دردو غم دیرینه اش، از اوان کودکی با شور و شین سینه زن فریاد می زد یا حسین
۱.۳k
۲۶ دی ۱۳۹۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.