فیک تهیونگ پارت ۱
از زبان ا/ت
سلام من ا/ت هستم ۱۹ سالمه و ایرانم هستم قراره واسه تحصیل برم کره یعنی واسه دانشگاه خانوادم پولدارن اما من میخوام روی پاهای خودم وایستم و زندگی کنم خانوادم و مخصوصاً مامانم به یه شرطی قبول کرد که برم اونم اینه که با هیچ پسری اونجا قرار نزارم چون بالاخره کشوره غریبه هست
امروز شب هم پرواز دارم خیلی ذوق زدم اما در عین حال میترسم چون نمیدونم با چه آدمایی روبه رو میشم .
( شب )
از زبان ا/ت
توی فرودگاه از همه خداحافظی کردم و سواره هواپیما شدم ۱ ساعت بعد رسیدم سئول یه خونه کوچیک اجاره کردم وسایلشم نوع کردم از فردا هم صبح ها میرم دانشگاه بعد از ظهر ها میرم توی یه کافی شاپ کار میکنم
( صبح)
از زبان ا/ت
ساعت ۷ بیدار شدم شلوار لی گشادم رو با یه کت سفید پوشیدم موهامم چون حوصله نداشتم از بالا با گیره زدم موهام خیلی خیلی بلنده از کمرم پایین تر شالمم انداختم روی سرم نمیدونم چرا ولی هنوز عادت نکردم مو باز باشم رفتم دانشگاه خیلی بزرگ و باکلاس بود معلومه بچه پولدار ها اینجا درس میخونن چون از تیپ همشون معلومه خب منم بچه پولدارم فقط خانواده من اینجا نیستن همه نگاه ها روم بود یکی میگفت تازه وارده یکی میگفت چرا مو نداره و کلی حرفای دیگه رفتم سره کلاس یجای خالی نشستم پشته سرم یه دختر نشسته بود آروم زد به کمرم و گفت : سلام خوش اومدی گفتم : ممنون دستش رو جلوم دراز کرد و گفت : من مینجا هستم و شما ؟ گفتم : منم ا/ت هستم و باهاش دست دادم یهو یه ۴ تا پسر وارد کلاس شدن همه دخترا محوشون بودن اما خوشگلی اونا روی من اثری نداشت آروم تو گوشه مینجا گفتم : ببینم اونا کی هستن گفت : اون وسطیه تهیونگه سمت راستش جونگ کوکه سمته چپش هم جیمینه اون پشته سری هم جینه گفتم : آها گفت : اون تهیونگ مامانش صاحب بزرگترین شرکت کره هستش و همچنین مدیر و صاحب این مدرسه مامان و بابا های بقیشون هم صاحب بزرگترین شرکت های اینجا هستن و عضو هیئت رییسه این دانشگاهن گفتم : واووو عجب برای همین اینقدر مغرورن ایششش گفت : مواظب باش سر به سرشون نزاری سر به نیستت میکنن گفتم : اونا با یه ایرانی در نیوفتادن 🤪 باهم خندیدیم یه چند دقیقه بعد استادمون اومد تو بهم گفت بلند بشم و خودمو معرفی کنم بلند شدم و گفتم : من ا/ت هستم ( حالا با اسم و فامیل گفت ) اهل ایران هستم یه چندتا دختری که پشت نشسته بودن یکیشون گفت : از موهات معلومه با یه لحن تمسخر آمیزی گفت اما باهاش کاری نداشتم بعده کلاس با مینجا رفتم به سالن غذاخوری واییی چه سالن بزرگیه دهنم باز موند رفتیم غذا برداریم که مینجا دستش آب معدنی بود و داشت میخورد هواسش پرت صحبت با من بود که خورد به یه نفر رو آب ریخت روش وقتی این اتفاق افتاد همه ساکت شدن وقتی بالا رو نگاه کردم دیدم اونکه تهیونگه
سلام من ا/ت هستم ۱۹ سالمه و ایرانم هستم قراره واسه تحصیل برم کره یعنی واسه دانشگاه خانوادم پولدارن اما من میخوام روی پاهای خودم وایستم و زندگی کنم خانوادم و مخصوصاً مامانم به یه شرطی قبول کرد که برم اونم اینه که با هیچ پسری اونجا قرار نزارم چون بالاخره کشوره غریبه هست
امروز شب هم پرواز دارم خیلی ذوق زدم اما در عین حال میترسم چون نمیدونم با چه آدمایی روبه رو میشم .
( شب )
از زبان ا/ت
توی فرودگاه از همه خداحافظی کردم و سواره هواپیما شدم ۱ ساعت بعد رسیدم سئول یه خونه کوچیک اجاره کردم وسایلشم نوع کردم از فردا هم صبح ها میرم دانشگاه بعد از ظهر ها میرم توی یه کافی شاپ کار میکنم
( صبح)
از زبان ا/ت
ساعت ۷ بیدار شدم شلوار لی گشادم رو با یه کت سفید پوشیدم موهامم چون حوصله نداشتم از بالا با گیره زدم موهام خیلی خیلی بلنده از کمرم پایین تر شالمم انداختم روی سرم نمیدونم چرا ولی هنوز عادت نکردم مو باز باشم رفتم دانشگاه خیلی بزرگ و باکلاس بود معلومه بچه پولدار ها اینجا درس میخونن چون از تیپ همشون معلومه خب منم بچه پولدارم فقط خانواده من اینجا نیستن همه نگاه ها روم بود یکی میگفت تازه وارده یکی میگفت چرا مو نداره و کلی حرفای دیگه رفتم سره کلاس یجای خالی نشستم پشته سرم یه دختر نشسته بود آروم زد به کمرم و گفت : سلام خوش اومدی گفتم : ممنون دستش رو جلوم دراز کرد و گفت : من مینجا هستم و شما ؟ گفتم : منم ا/ت هستم و باهاش دست دادم یهو یه ۴ تا پسر وارد کلاس شدن همه دخترا محوشون بودن اما خوشگلی اونا روی من اثری نداشت آروم تو گوشه مینجا گفتم : ببینم اونا کی هستن گفت : اون وسطیه تهیونگه سمت راستش جونگ کوکه سمته چپش هم جیمینه اون پشته سری هم جینه گفتم : آها گفت : اون تهیونگ مامانش صاحب بزرگترین شرکت کره هستش و همچنین مدیر و صاحب این مدرسه مامان و بابا های بقیشون هم صاحب بزرگترین شرکت های اینجا هستن و عضو هیئت رییسه این دانشگاهن گفتم : واووو عجب برای همین اینقدر مغرورن ایششش گفت : مواظب باش سر به سرشون نزاری سر به نیستت میکنن گفتم : اونا با یه ایرانی در نیوفتادن 🤪 باهم خندیدیم یه چند دقیقه بعد استادمون اومد تو بهم گفت بلند بشم و خودمو معرفی کنم بلند شدم و گفتم : من ا/ت هستم ( حالا با اسم و فامیل گفت ) اهل ایران هستم یه چندتا دختری که پشت نشسته بودن یکیشون گفت : از موهات معلومه با یه لحن تمسخر آمیزی گفت اما باهاش کاری نداشتم بعده کلاس با مینجا رفتم به سالن غذاخوری واییی چه سالن بزرگیه دهنم باز موند رفتیم غذا برداریم که مینجا دستش آب معدنی بود و داشت میخورد هواسش پرت صحبت با من بود که خورد به یه نفر رو آب ریخت روش وقتی این اتفاق افتاد همه ساکت شدن وقتی بالا رو نگاه کردم دیدم اونکه تهیونگه
۱۳۹.۲k
۱۷ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.