(پارت 41) .I wish I never saw it

لهنش دیگه نخندیدم

جیمین: بگو ببینم چیشده؟

ت ا: هیچی

جیمین: هیچی؟ با جیغت منو بیدار کردی؟ نزدیک بود پس بیوفتم از ترس کل خونه رو گشتم

ت ا: ببخشید هواسم نبود... اخه شکممو

نگاهش کشیده شود رو شکمم

جیمین: خوب؟

ت ا: خوب؟؟ جیمین شکمم توی این چند روز چه جوری انقدر بزرگ میشه

جیمین: خو... عزیزم تو الان چهار ماهو یک روزته باید انقدر بشه... راستی امروز ساعت چند باید بریم دکتر

ت ا: ساعت 3... خوب من الان چی بپوشم؟

جیمین رفت سمت کمد یه شلوار بلیز از مال خودش در اورد

جیمین: فعلا اینارو بپوش بگم بیان برات لباس مخصوص بارداری برات بدوزن

لباسو داد دستم خودشو رو تخت پرت کرد لباسو پوشیدم شلوارش سه وجبه دستم بلندتر بود تو بولیزش گم شده بودم از صدای خنده جیمین برگشتم سمتش از خنده چشماش اشک میامد اشکاشو پاک کرد

جیمین:  با رده های خنده گفت... تولم شده موش که 

ت ا: نخند... عه

جیمین: بزور خندشو جمع کرد... چشم خانومم

از لفظ خانومم لبم کش اومد دستاشو باز کرد رفتم سمتش تو بغلش دراز کشیدم...

راوی

جیمین به صورت بی نقص ا تش نگاه میکرد

جیمین: میدونی چقدر دلم برات  تنگ شده بود

جیمین: شبا نمیتونستم بدون تولم بخوابم

ا ت: به خاطره همین زیر چشمات گود شده

جیمین: اهوم

لایک یادت نره