فیک جونگ کوک ( جدایی ناپذیر) پارت ۴
از زبان ا/ت
در رو برام باز کرد سوار شدم خودشم سوار شد گفت : محلش قراره جنگل باشه اما کدوم قسمت جنگل باید انتخاب کنیم گفتم : باشه
گفت : انگار استرس داری ، حتی اینم فهمید گفتم : نه بابا..چه استرسی همه چیز اوکیه
دیگه ساکت بودیم تا خوده جنگل
رسیدیم خیلی هوای خوبی بود پیاده شدم و یه نفس عمیق کشیدم گفتم : این عالیههه
بعدش خندیدم
رفتیم تا خوب توی جنگل رو بگردیم توی راه داشتیم راه میرفتیم که پام رفت توی گودال کم مونده بود بیوفتم اما جونگ کوک به موقع دستش رو دوره کمرم حلقه کرد و گرفتم
وای خیلی بهش نزدیک بودم قلبم اینقدر تند میزد که انگار سرتاسر بدنم قلب داشتم
آروم از گودال دور شدم
دستم رو گذاشتم روی قلبم و چشمام رو بستم
بعده چند ثانیه چشمام رو باز کردم و گفتم : ممنون گفت : خواهش میکنم
دوباره راه افتادیم
توی راه که داشتیم قدم میزدیم گفت : ا/ت من فکری دارم حالا که...ما.. یعنی منو تو اینقدر خوب باهم کار میکنیم و همچنین سازگاریم چطوره دوستای هم باشیم وایستادم و گفتم : دوست بشیم ؟ مثلا چه نوع دوستی
برگشت سمتم
قدم به قدم بهم نزدیک میشد دستاش رو از جیبش در آورد و وقتی بهم رسید دوره کمرم حلقه کرد آروم گفت : هر نوع دوستی که تو بخوای گفتم : من...خب ، نمیتونستم روی حرفم تمرکز کنم گفتم : خب... صمیمی دوسته صمیمی چطوره...
دستش رو از روی کمرم آروم برداشت و گفت : اوهوم خوبه گفتم : عالیه...پس دستم و جلوش دراز کردم و گفتم: پس رییس اولین روزه دوستیمون مبارک باهام دست داد و گفت : همچنین..عا راستی لطفاً وقتی توی شرکت نیستیم بهم نگو رییس باهام راحت باش گفتم : باشه رییس.. یعنی جونگ کوک
برگشتیم شرکت خیلی سره حال بودم
از خوشحالی بال در آورده بودم
در رو برام باز کرد سوار شدم خودشم سوار شد گفت : محلش قراره جنگل باشه اما کدوم قسمت جنگل باید انتخاب کنیم گفتم : باشه
گفت : انگار استرس داری ، حتی اینم فهمید گفتم : نه بابا..چه استرسی همه چیز اوکیه
دیگه ساکت بودیم تا خوده جنگل
رسیدیم خیلی هوای خوبی بود پیاده شدم و یه نفس عمیق کشیدم گفتم : این عالیههه
بعدش خندیدم
رفتیم تا خوب توی جنگل رو بگردیم توی راه داشتیم راه میرفتیم که پام رفت توی گودال کم مونده بود بیوفتم اما جونگ کوک به موقع دستش رو دوره کمرم حلقه کرد و گرفتم
وای خیلی بهش نزدیک بودم قلبم اینقدر تند میزد که انگار سرتاسر بدنم قلب داشتم
آروم از گودال دور شدم
دستم رو گذاشتم روی قلبم و چشمام رو بستم
بعده چند ثانیه چشمام رو باز کردم و گفتم : ممنون گفت : خواهش میکنم
دوباره راه افتادیم
توی راه که داشتیم قدم میزدیم گفت : ا/ت من فکری دارم حالا که...ما.. یعنی منو تو اینقدر خوب باهم کار میکنیم و همچنین سازگاریم چطوره دوستای هم باشیم وایستادم و گفتم : دوست بشیم ؟ مثلا چه نوع دوستی
برگشت سمتم
قدم به قدم بهم نزدیک میشد دستاش رو از جیبش در آورد و وقتی بهم رسید دوره کمرم حلقه کرد آروم گفت : هر نوع دوستی که تو بخوای گفتم : من...خب ، نمیتونستم روی حرفم تمرکز کنم گفتم : خب... صمیمی دوسته صمیمی چطوره...
دستش رو از روی کمرم آروم برداشت و گفت : اوهوم خوبه گفتم : عالیه...پس دستم و جلوش دراز کردم و گفتم: پس رییس اولین روزه دوستیمون مبارک باهام دست داد و گفت : همچنین..عا راستی لطفاً وقتی توی شرکت نیستیم بهم نگو رییس باهام راحت باش گفتم : باشه رییس.. یعنی جونگ کوک
برگشتیم شرکت خیلی سره حال بودم
از خوشحالی بال در آورده بودم
۱۳۰.۴k
۰۷ شهریور ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.