بیا برویم روبروی باد شمال.
بیا برویم روبروی باد شمال.
آنسوی پرچین گریه ها، سرپناه خیس از نورهای ماه را بلدم که بیراه ی دریا نیست.
دیگر از این همه سلام ضبط شده بر آداب لا جرم خسته ام،بیا برویم.
آنسوی هر چه حرف و حدیث امروز است،همیشه سکوتی برای آرامش و فراموشی ما باقیست.
میتوانیم، بدون تکلم خاطره ای حتی،کامل شویم.
میتوانیم دری در برابر جهان،به یک واژه ی ساده قناعت کنیم.
من حدس میزنم از آواز آن همه سال نو هنوز بیت ساده ای از غربت گریه را به یادآورم.
من خودم هستم.
بیخودی به غرور خاطره نگیر،هیچ اتفاق خاصی رخ نداده است.
تنها شبی هفت ساله خوابیدن،و بامدادادن هزار ساله برخواستن.
دارم هی پا به پای نرفتن صبوری میکنم
صبوری میکنم تا تمام کلمات عاقل شوند.
صبوری میکنم تا ترنم نام تو در ترانه کاملتر شود.
صبوری تا طلوع تبسم،تا صحنه سایه تو به سراغ همسایه.
صبوری میکنم تا ملار،مدارا،مرگ.
تا مرگ خسته از بد قولاب نوبتم آهسته زیر لب،چیزی،حرفی،سخنی بگوید.
مثلا وقت زیاد هست و دوباره باز خواهم گشت.
مرا نمیشناسد مرگ،یا کودک است هنوز،و یا شاعران ساکتند.
آنسوی پرچین گریه ها، سرپناه خیس از نورهای ماه را بلدم که بیراه ی دریا نیست.
دیگر از این همه سلام ضبط شده بر آداب لا جرم خسته ام،بیا برویم.
آنسوی هر چه حرف و حدیث امروز است،همیشه سکوتی برای آرامش و فراموشی ما باقیست.
میتوانیم، بدون تکلم خاطره ای حتی،کامل شویم.
میتوانیم دری در برابر جهان،به یک واژه ی ساده قناعت کنیم.
من حدس میزنم از آواز آن همه سال نو هنوز بیت ساده ای از غربت گریه را به یادآورم.
من خودم هستم.
بیخودی به غرور خاطره نگیر،هیچ اتفاق خاصی رخ نداده است.
تنها شبی هفت ساله خوابیدن،و بامدادادن هزار ساله برخواستن.
دارم هی پا به پای نرفتن صبوری میکنم
صبوری میکنم تا تمام کلمات عاقل شوند.
صبوری میکنم تا ترنم نام تو در ترانه کاملتر شود.
صبوری تا طلوع تبسم،تا صحنه سایه تو به سراغ همسایه.
صبوری میکنم تا ملار،مدارا،مرگ.
تا مرگ خسته از بد قولاب نوبتم آهسته زیر لب،چیزی،حرفی،سخنی بگوید.
مثلا وقت زیاد هست و دوباره باز خواهم گشت.
مرا نمیشناسد مرگ،یا کودک است هنوز،و یا شاعران ساکتند.
۳.۵k
۰۶ بهمن ۱۳۹۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.