𝐏𝐀𝐑𝐓 ⁵¹
عمیق مثل دریا ( ᎠᎬᎬᏢ ᏞᏆᏦᎬ ͲᎻᎬ ՏᎬᎪ) 𝐏𝐀𝐑𝐓 ⁵¹
_ انتخاب آخرته + میخوام دنیای جدیدی بسازم و قبلی رو بزارم کنار _ آدم های این دنیات چی منم جزو این آدما هستم منو هم میخوای ول کنی + سو تفاهم براتون پیشنیاد _ باشه به تصمیمت احترام میزارم + ممنونم و لطفا میشه اتاق ساده برام بگیرین _ نه این به عنوان آخرین کارم بمونه و امیدوارم این کارم رو هم فراموش کنی . اومد سمتم بوسه ای رو پیشونیم زد و به سمت در اتاق رفت نشستم رو تخت پتو رو کشیدم رو خودم بدون صدا گریه کردم چرا باید اینطوری باشه چراااا.........از بیمارستان مرخص شدم هوسوک با اسرار منو برد
عمارت دست مادربزرگ رو بوسیدم . مادربزرگ : ولی + مادربزرگ حالم بهتر میشه شما میتونین یه عروس خوشگل مثل دست گل براش پیدا کنید که اینطوری ولش نکنه . مامان هوسوک: هاری دخترم + شما مثل مادر من بودین. جی وو با گریه اومد تو بغلم و گفت: به عنوان بغل آخری .ازش جدا شدم خدا رو شکر هانا خواب بود به همه تعظیم کردم هوسوک تو اتاقش بود حتما تحملش سخته براش بهتر اینطوری برای دوتامون رفتم سمت در عمارت و سوار تاکسی شدم و به طرف بوسان رفتم......دو هفته میگذره از جداییم سرمو با کار کردن تو کافه مشغول میکنم امروز استراحت بود تلویزیون روشن کردم یه لحظه توجه ام جلب شد به شبکه اخبار.
٪ کانگ سویی نماینده شرکت اس ام تی به همراه پدرش کانگ جون قاتلی که بعد سالها که موقع اعدام فرار کرده بود دستگیر شد به همراه پدر ناتنی کیم هان یعنی کیم سونگی دستگیر شدن و با همکاری جانگ هوسوک مدیر بزرگترین شرکت های کره و کشور های دیگه جنایتکاران به زندان میروند. کانگ جون رو آوردن : هوسوک انتقام میگیرم ازت . سویی رو آوردن که داره میره و پدر هان . خبرنگار: شایعه شده شما پدر ناتنی کیم هان هستین یعنی پسرتون این شایعه درسته . پدرهان جوابی نداد تو فکر بودم یعنی این پدر واقعی هان نیست پس کیه که هوسوک اومد روی صفحه .خبرنگار: مردم خوشحالن که شما این کار رو کردین _ من برای صلح و آرامش اینکارو کردم و ممنونم از حمایت هاتون.....اشکمدر اومد تلویزیون رو خاموش کردم رفتم سمت دستشویی و آبی به صورتم زدم با دیدنش نابود میشم ........فردا صبح زود پاشدم و به سمت کافه حرکت کردم یجی دختری که باهاش دوست شدم و بهش خیلی اعتماد دارم تمام گذشته ام رو بهش گفتم و الان دوست های خوبی هستیم و پیش هم کار میکنیم . + سلام خوشگله. یجی: چطوری دختر من . خندیدم دختر پر انرژی بود شروع کردم به کار . یجی: هاری هاری این مقاله رو + چی شده . یجی: طبق چیز هایی که مشاهده میکنیم جانگ هوسوک مدیر بزرگترین شرکت های کره و کشور های مختلف یک دختر داره اما زنش کجاس . ظرف ها رو گذاشتم کنار گوشیو از دستش گرفتم و کامنت ها خوندم . کامنت ها: حتما طلاق گرفتن....شاید خیانت کرده دختره......واییی چطور میتونه اینکارو بکنه اونم وقتی بچه به این کوچیکی دارن . گوشیو خاموش کردم و قطر اشکی از چشمام اومد . یجی: زر مف میزنن اونا که نمیدونن در اصل چه خبره لطفا گریه نکن بخاطر این حرف ها ترو خدا از پس گریه کردی چشمات گود افتاده و ضعیف شده دختر یه ذره خوشحال باش . منو تو بغلش گرفت . یجی: اوه مشتری داریم . یه آب به صورتم زدم اونا نشسته بودن پشت شون به من بود یه بابا و یه دختر که موهاش رو خرگوشی بسته بود شروع کردم درست کردن کیک خیس و همونطور قهوه وقتی آماده شد رفتم سمت میز سرم پایین بود + بفرمایید سفارشتان آمادست. ما همیشه تو کافه ماسک میزنیم منم ماسکم رو در نیاورده بودم _ ممنونم . سرمو با تعجب آوردم بالا هوسوک بود با تعجب بهم نگاه کرد که دستم جلوی دهنم به معنی ساکت گرفتم اگر هانا بفهمه منم باعث میشه برگردم چرا برنگردم چرا میترسم کانگ جون و دخترش که تو زندانن کاری نمیتونن بکنن که . هانا: خاله شما چقلده شبیه مامانمی + مگه مامانت کجاس _ ببخشید شما آخه....هانا نزاشت هوسوک ادامه بده گفت: مامان من لَفت تنهتام گزاشت دُفت میمونه ولی لَفت( مامان من رفت تنهام گزاشت گفت میمونه ولی رفت) هانا: پاپایی دیلی نالاحته از وقتی اون لَفته ( بابایی خیلی ناراحته از وقتی اون رفته ) _ دخترم تو نباید......+ متاسفم از طرف مامانت _ تاسف شما بدرد دل شکسته یه مرد عاشق و یه بچه کوچیک نمیخوره. از طعنه اش ناراحت شدم با وجودی که میدونست منم حق هم داره + بله شما درست میگین امیدوارم خوشتون بیاد . بعد این حرفم رفتم سمت آشپزخونه مثل چی اشک ریختم وقتی خالی شدم نگاهی به جای خالی هوسوک و هانا کردم هوسوک دیگه ماسک نمیزد این تغییرش خوبه
_ انتخاب آخرته + میخوام دنیای جدیدی بسازم و قبلی رو بزارم کنار _ آدم های این دنیات چی منم جزو این آدما هستم منو هم میخوای ول کنی + سو تفاهم براتون پیشنیاد _ باشه به تصمیمت احترام میزارم + ممنونم و لطفا میشه اتاق ساده برام بگیرین _ نه این به عنوان آخرین کارم بمونه و امیدوارم این کارم رو هم فراموش کنی . اومد سمتم بوسه ای رو پیشونیم زد و به سمت در اتاق رفت نشستم رو تخت پتو رو کشیدم رو خودم بدون صدا گریه کردم چرا باید اینطوری باشه چراااا.........از بیمارستان مرخص شدم هوسوک با اسرار منو برد
عمارت دست مادربزرگ رو بوسیدم . مادربزرگ : ولی + مادربزرگ حالم بهتر میشه شما میتونین یه عروس خوشگل مثل دست گل براش پیدا کنید که اینطوری ولش نکنه . مامان هوسوک: هاری دخترم + شما مثل مادر من بودین. جی وو با گریه اومد تو بغلم و گفت: به عنوان بغل آخری .ازش جدا شدم خدا رو شکر هانا خواب بود به همه تعظیم کردم هوسوک تو اتاقش بود حتما تحملش سخته براش بهتر اینطوری برای دوتامون رفتم سمت در عمارت و سوار تاکسی شدم و به طرف بوسان رفتم......دو هفته میگذره از جداییم سرمو با کار کردن تو کافه مشغول میکنم امروز استراحت بود تلویزیون روشن کردم یه لحظه توجه ام جلب شد به شبکه اخبار.
٪ کانگ سویی نماینده شرکت اس ام تی به همراه پدرش کانگ جون قاتلی که بعد سالها که موقع اعدام فرار کرده بود دستگیر شد به همراه پدر ناتنی کیم هان یعنی کیم سونگی دستگیر شدن و با همکاری جانگ هوسوک مدیر بزرگترین شرکت های کره و کشور های دیگه جنایتکاران به زندان میروند. کانگ جون رو آوردن : هوسوک انتقام میگیرم ازت . سویی رو آوردن که داره میره و پدر هان . خبرنگار: شایعه شده شما پدر ناتنی کیم هان هستین یعنی پسرتون این شایعه درسته . پدرهان جوابی نداد تو فکر بودم یعنی این پدر واقعی هان نیست پس کیه که هوسوک اومد روی صفحه .خبرنگار: مردم خوشحالن که شما این کار رو کردین _ من برای صلح و آرامش اینکارو کردم و ممنونم از حمایت هاتون.....اشکمدر اومد تلویزیون رو خاموش کردم رفتم سمت دستشویی و آبی به صورتم زدم با دیدنش نابود میشم ........فردا صبح زود پاشدم و به سمت کافه حرکت کردم یجی دختری که باهاش دوست شدم و بهش خیلی اعتماد دارم تمام گذشته ام رو بهش گفتم و الان دوست های خوبی هستیم و پیش هم کار میکنیم . + سلام خوشگله. یجی: چطوری دختر من . خندیدم دختر پر انرژی بود شروع کردم به کار . یجی: هاری هاری این مقاله رو + چی شده . یجی: طبق چیز هایی که مشاهده میکنیم جانگ هوسوک مدیر بزرگترین شرکت های کره و کشور های مختلف یک دختر داره اما زنش کجاس . ظرف ها رو گذاشتم کنار گوشیو از دستش گرفتم و کامنت ها خوندم . کامنت ها: حتما طلاق گرفتن....شاید خیانت کرده دختره......واییی چطور میتونه اینکارو بکنه اونم وقتی بچه به این کوچیکی دارن . گوشیو خاموش کردم و قطر اشکی از چشمام اومد . یجی: زر مف میزنن اونا که نمیدونن در اصل چه خبره لطفا گریه نکن بخاطر این حرف ها ترو خدا از پس گریه کردی چشمات گود افتاده و ضعیف شده دختر یه ذره خوشحال باش . منو تو بغلش گرفت . یجی: اوه مشتری داریم . یه آب به صورتم زدم اونا نشسته بودن پشت شون به من بود یه بابا و یه دختر که موهاش رو خرگوشی بسته بود شروع کردم درست کردن کیک خیس و همونطور قهوه وقتی آماده شد رفتم سمت میز سرم پایین بود + بفرمایید سفارشتان آمادست. ما همیشه تو کافه ماسک میزنیم منم ماسکم رو در نیاورده بودم _ ممنونم . سرمو با تعجب آوردم بالا هوسوک بود با تعجب بهم نگاه کرد که دستم جلوی دهنم به معنی ساکت گرفتم اگر هانا بفهمه منم باعث میشه برگردم چرا برنگردم چرا میترسم کانگ جون و دخترش که تو زندانن کاری نمیتونن بکنن که . هانا: خاله شما چقلده شبیه مامانمی + مگه مامانت کجاس _ ببخشید شما آخه....هانا نزاشت هوسوک ادامه بده گفت: مامان من لَفت تنهتام گزاشت دُفت میمونه ولی لَفت( مامان من رفت تنهام گزاشت گفت میمونه ولی رفت) هانا: پاپایی دیلی نالاحته از وقتی اون لَفته ( بابایی خیلی ناراحته از وقتی اون رفته ) _ دخترم تو نباید......+ متاسفم از طرف مامانت _ تاسف شما بدرد دل شکسته یه مرد عاشق و یه بچه کوچیک نمیخوره. از طعنه اش ناراحت شدم با وجودی که میدونست منم حق هم داره + بله شما درست میگین امیدوارم خوشتون بیاد . بعد این حرفم رفتم سمت آشپزخونه مثل چی اشک ریختم وقتی خالی شدم نگاهی به جای خالی هوسوک و هانا کردم هوسوک دیگه ماسک نمیزد این تغییرش خوبه
۶۸.۷k
۲۹ شهریور ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.