****** حکایت تشرف علی بن مهزیار به خدمت امام زمان (عج) **
****** حکایت تشرف علی بن مهزیار به خدمت امام زمان (عج) *******
علي بن مهزيار نقل ميكند: من بيست مرتبه به حج بيتالله الحرام مشرف شدم و در تمام اين سفرها قصدم ديدن مولايم امام زمان(ع) بود، ولي در اين سفرها هرچه بيشتر تفحص كردم كمتر موفق به اثريابي از آن حضرت گرديدم. بالاخره مأيوس شدم و تصميم گرفتم كه ديگر به مكه نروم. وقتي كه دوستان عازم مكه بودند، به من گفتند مگر امسال به مكه مشرف نميشوي؟ گفتم: نه، امسال گرفتاريهايي دارم و قصد رفتن به مكه را ندارم.
سالهاي آغاز غيبت حضرت وليعصر(ع) براي محبان و دوستداران آن حضرت بسيار سخت و مشكل ميگذشت؛ آنها نميتوانستند باور كنند كه امامشان زنده باشند ولي غائب و دور از دسترس مردم. اما هر چه زمان بيشتر گذشت، مؤمنانِ به وجود مقدس آن حضرت، كم كم به دوري و غيبت امام عادت كردند، به گونهاي كه گويا غيبت ظاهري آن حضرت از بين مردم باعث شده كه آن حضرت از فكر مردم غائب شوند و كمتر كسي به ياد آن حضرت باشد.
همچون مادري كه فرزند عزيزش مفقود شده، تا مدتي بيتابي ميكند، باورش نميشود و مرتب به مكانهاي مختلفي كه احتمال ميدهد ميرود، تا وقتي كه كم كم به دوري فرزندش عادت كرده، و از پيدا كردن مأيوس او ميشود، آرامش پيدا ميكند، و اندك اندك به حدّي ميرسد كه گويا او را فراموش كرده است. در زماني كه امام زمان(ع) غائب شدند، گرچه شيعيان در همه مسائل زندگي موظف به رجوع به مجتهد جامعالشرائط بودند، لكن بعضي در پي ديدار با آن حضرت تلاش و جديت فراوان داشتند و برخي هم موفق به ديدار ميشدند. از جمله اين افراد، علي بن ابراهيم بن مهزيار اهوازي است كه قبر شريفش در اهواز زيارتگاه عموم مردم است، و داراي بقعه و بارگاه ميباشد.
داستان تشرف او را شيخ طوسي در كتاب الغيبة و شيخ صدوق در كتاب كمال الدين و تمام النعمة ـ باب 43 ـ و مرحوم محدث كبير علامه سيد هاشم بحراني در كتاب تبصرة الوليّ في من رأي القائم المهدي(ع) در سه موضع از كتاب (ديدار 35 و 38 و 46) و نيز دلبري در كتاب دلائل الامامة (ص 298) با سندهاي اسناد مختلف ذكر كردهاند. بنده سعي ميكنم با رعايت اختصار، از بين مطالب گفته شده، آنچه را بيشتر براي ما مفيد است نقل كنم. و ظاهراً نقلهاي متعدد همه حاكي از يك ملاقات است كه يار اديان به گونههاي مختلف نقل كردهاند و يا خود علي بن مهزيار براي افراد مختلف، گوشههايي از اين ملاقات و كيفيت ديدار را گفته است.
علي بن مهزيار نقل ميكند: من بيست مرتبه به حج بيتالله الحرام مشرف شدم و در تمام اين سفرها قصدم ديدن مولايم امام زمان(ع) بود، ولي در اين سفرها هرچه بيشتر تفحص كردم كمتر موفق به اثريابي از آن حضرت گرديدم. بالاخره مأيوس شدم و تصميم گرفتم كه ديگر به مكه نروم. وقتي كه دوستان عازم مكه بودند، به من گفتند مگر امسال به مكه مشرف نميشوي؟ گفتم: نه، امسال گرفتاريهايي دارم و قصد رفتن به مكه را ندارم.
شبي در عالم خواب شنيدم كسي ميگويد: اي علي بن ابراهيم، خداوند به تو فرمان داده كه امسال را نيز حج كني.
آن شب را هر طور بود به صبح آوردم، و با اميدي مهياي سفر شدم، وقتي رفقا مرا ديدند تعجب كردند، ولي به آنها از علت تغيير عقيدهام چيزي نگفتم. شب و روز مراقب موسم حج بودم تا آنكه موسم حج فرارسيد و كارم را آماده كرده، با دوستان به آهنگ حج، رهسپار مدينه شدم. چون به سرزمين مدينه رسيدم از بازماندگان امام حسن عسكري(ع) جويا شدم، اثري از آنها نيافتم و خبري نگرفتم. در آنجا نيز پيوسته در اين باره فكر ميكردم تا آنكه به قصد مكه از مدينه خارج شدم.
پس به سرزمين حجفه رسيدم و يك روز در آنجا ماندم. در مسجد جحفه نماز گزاردم، سپس صورت به خاك نهاده و براي تشرف خدمت اولاد امام يازدهم(ع) به درگاه خداوند متعال دعا و تضرع فراوان كردم.
آنگاه به سمت عسفان و از آنجا به مكه رفتم و چند روزي در آنجا ماندم و به طواف خانة خدا و اعتكاف در مسجدالحرام پرداختم. پس از اعمال حج، دائماً در گوشة مسجدالحرام تنها مينشستم و فكر ميكردم. گاهي با خودم ميگفتم، آيا خوابم راست بوده يا خيالاتي بوده است كه در خواب ديدهام.
شبي در مطاف، جوان زيبا و خوش بويي را ديدم كه به آرامي راه ميرود و در اطراف خانه خدا طواف ميكند. دلم متوجه او شد. برخاستم و به جانب او رفتم. تا متوجه من شد، پرسيد از مردم كجايي؟ گفتم: از اهل عراقم. پرسيد: كدام عراق؟ گفتم: اهواز. پرسيد: خصيب (ابن خصيب) را ميشناسي؟ گفتم: خدا او را رحمت كند از دنيا رفت. گفت: خدا او را رحمت فرمايد كه شبها را بيدار بود و بسيار به درگاه خداوند ميناليد و اشكش پيوسته جاري بود.
آنگاه پرسيد: علي بن ابراهيم مهزيار را ميشناسي؟ گفتم: بله خودم هستم. گفت: اي ابوالحسن! خدا تو را حفظ كند. علامتي را كه
علي بن مهزيار نقل ميكند: من بيست مرتبه به حج بيتالله الحرام مشرف شدم و در تمام اين سفرها قصدم ديدن مولايم امام زمان(ع) بود، ولي در اين سفرها هرچه بيشتر تفحص كردم كمتر موفق به اثريابي از آن حضرت گرديدم. بالاخره مأيوس شدم و تصميم گرفتم كه ديگر به مكه نروم. وقتي كه دوستان عازم مكه بودند، به من گفتند مگر امسال به مكه مشرف نميشوي؟ گفتم: نه، امسال گرفتاريهايي دارم و قصد رفتن به مكه را ندارم.
سالهاي آغاز غيبت حضرت وليعصر(ع) براي محبان و دوستداران آن حضرت بسيار سخت و مشكل ميگذشت؛ آنها نميتوانستند باور كنند كه امامشان زنده باشند ولي غائب و دور از دسترس مردم. اما هر چه زمان بيشتر گذشت، مؤمنانِ به وجود مقدس آن حضرت، كم كم به دوري و غيبت امام عادت كردند، به گونهاي كه گويا غيبت ظاهري آن حضرت از بين مردم باعث شده كه آن حضرت از فكر مردم غائب شوند و كمتر كسي به ياد آن حضرت باشد.
همچون مادري كه فرزند عزيزش مفقود شده، تا مدتي بيتابي ميكند، باورش نميشود و مرتب به مكانهاي مختلفي كه احتمال ميدهد ميرود، تا وقتي كه كم كم به دوري فرزندش عادت كرده، و از پيدا كردن مأيوس او ميشود، آرامش پيدا ميكند، و اندك اندك به حدّي ميرسد كه گويا او را فراموش كرده است. در زماني كه امام زمان(ع) غائب شدند، گرچه شيعيان در همه مسائل زندگي موظف به رجوع به مجتهد جامعالشرائط بودند، لكن بعضي در پي ديدار با آن حضرت تلاش و جديت فراوان داشتند و برخي هم موفق به ديدار ميشدند. از جمله اين افراد، علي بن ابراهيم بن مهزيار اهوازي است كه قبر شريفش در اهواز زيارتگاه عموم مردم است، و داراي بقعه و بارگاه ميباشد.
داستان تشرف او را شيخ طوسي در كتاب الغيبة و شيخ صدوق در كتاب كمال الدين و تمام النعمة ـ باب 43 ـ و مرحوم محدث كبير علامه سيد هاشم بحراني در كتاب تبصرة الوليّ في من رأي القائم المهدي(ع) در سه موضع از كتاب (ديدار 35 و 38 و 46) و نيز دلبري در كتاب دلائل الامامة (ص 298) با سندهاي اسناد مختلف ذكر كردهاند. بنده سعي ميكنم با رعايت اختصار، از بين مطالب گفته شده، آنچه را بيشتر براي ما مفيد است نقل كنم. و ظاهراً نقلهاي متعدد همه حاكي از يك ملاقات است كه يار اديان به گونههاي مختلف نقل كردهاند و يا خود علي بن مهزيار براي افراد مختلف، گوشههايي از اين ملاقات و كيفيت ديدار را گفته است.
علي بن مهزيار نقل ميكند: من بيست مرتبه به حج بيتالله الحرام مشرف شدم و در تمام اين سفرها قصدم ديدن مولايم امام زمان(ع) بود، ولي در اين سفرها هرچه بيشتر تفحص كردم كمتر موفق به اثريابي از آن حضرت گرديدم. بالاخره مأيوس شدم و تصميم گرفتم كه ديگر به مكه نروم. وقتي كه دوستان عازم مكه بودند، به من گفتند مگر امسال به مكه مشرف نميشوي؟ گفتم: نه، امسال گرفتاريهايي دارم و قصد رفتن به مكه را ندارم.
شبي در عالم خواب شنيدم كسي ميگويد: اي علي بن ابراهيم، خداوند به تو فرمان داده كه امسال را نيز حج كني.
آن شب را هر طور بود به صبح آوردم، و با اميدي مهياي سفر شدم، وقتي رفقا مرا ديدند تعجب كردند، ولي به آنها از علت تغيير عقيدهام چيزي نگفتم. شب و روز مراقب موسم حج بودم تا آنكه موسم حج فرارسيد و كارم را آماده كرده، با دوستان به آهنگ حج، رهسپار مدينه شدم. چون به سرزمين مدينه رسيدم از بازماندگان امام حسن عسكري(ع) جويا شدم، اثري از آنها نيافتم و خبري نگرفتم. در آنجا نيز پيوسته در اين باره فكر ميكردم تا آنكه به قصد مكه از مدينه خارج شدم.
پس به سرزمين حجفه رسيدم و يك روز در آنجا ماندم. در مسجد جحفه نماز گزاردم، سپس صورت به خاك نهاده و براي تشرف خدمت اولاد امام يازدهم(ع) به درگاه خداوند متعال دعا و تضرع فراوان كردم.
آنگاه به سمت عسفان و از آنجا به مكه رفتم و چند روزي در آنجا ماندم و به طواف خانة خدا و اعتكاف در مسجدالحرام پرداختم. پس از اعمال حج، دائماً در گوشة مسجدالحرام تنها مينشستم و فكر ميكردم. گاهي با خودم ميگفتم، آيا خوابم راست بوده يا خيالاتي بوده است كه در خواب ديدهام.
شبي در مطاف، جوان زيبا و خوش بويي را ديدم كه به آرامي راه ميرود و در اطراف خانه خدا طواف ميكند. دلم متوجه او شد. برخاستم و به جانب او رفتم. تا متوجه من شد، پرسيد از مردم كجايي؟ گفتم: از اهل عراقم. پرسيد: كدام عراق؟ گفتم: اهواز. پرسيد: خصيب (ابن خصيب) را ميشناسي؟ گفتم: خدا او را رحمت كند از دنيا رفت. گفت: خدا او را رحمت فرمايد كه شبها را بيدار بود و بسيار به درگاه خداوند ميناليد و اشكش پيوسته جاري بود.
آنگاه پرسيد: علي بن ابراهيم مهزيار را ميشناسي؟ گفتم: بله خودم هستم. گفت: اي ابوالحسن! خدا تو را حفظ كند. علامتي را كه
۴.۵k
۱۳ بهمن ۱۳۹۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.