یک شهر در هوای تو درگیر است
یک شهر در هوای تو درگیر است
من از تمام شهر پریشان تر
هی دم مزن به فاصله که دیریست
احساس من گرفته تو را در بر
از سیلی نگاه تو خوشنودم
هر چند با عتاب و غضب باشد
چون برکه ای که حال خوشی دارد
از لکه های خنده ی نیلوفر
باران نشست بر تن آبادی
بی آن که از هوای تو پُر باشد
باران گرفت بی تو بگو چه کنم ؟
با این صدای تلخ و عذاب آور
از کوچه های خاطره دل کندی
از لحظه های ناب هم آغوشی
دیگر هوای خنده و شادی نیست
با لحن این حقیقت ناباور
سر خورده ی ملامت اسفندم
با سوز و آه و سرزنش و سرما
بانو ! مرا بخوان و روانم کن
در گرمخیز جاده ی شهریور
از دردهای سرزده سرشارم
در غربت و عذاب گرفتارم
دست مرا بگیر و امانم ده
پیش از وقوع حادثه ای دیگر ....
فرهاد وحدتی نژاد ( فریان )
من از تمام شهر پریشان تر
هی دم مزن به فاصله که دیریست
احساس من گرفته تو را در بر
از سیلی نگاه تو خوشنودم
هر چند با عتاب و غضب باشد
چون برکه ای که حال خوشی دارد
از لکه های خنده ی نیلوفر
باران نشست بر تن آبادی
بی آن که از هوای تو پُر باشد
باران گرفت بی تو بگو چه کنم ؟
با این صدای تلخ و عذاب آور
از کوچه های خاطره دل کندی
از لحظه های ناب هم آغوشی
دیگر هوای خنده و شادی نیست
با لحن این حقیقت ناباور
سر خورده ی ملامت اسفندم
با سوز و آه و سرزنش و سرما
بانو ! مرا بخوان و روانم کن
در گرمخیز جاده ی شهریور
از دردهای سرزده سرشارم
در غربت و عذاب گرفتارم
دست مرا بگیر و امانم ده
پیش از وقوع حادثه ای دیگر ....
فرهاد وحدتی نژاد ( فریان )
۴۷۷
۱۴ بهمن ۱۳۹۳
دیدگاه ها (۷۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.