فیک تقاص پارت ۴۲
گفتم نه .. به خاطر خودم یا حرف تو ناراحت نشدم ..
جونگ کوک گفت پس چیه ؟
با مکث و بغض گفتم از اینکه میبینم یکی هست که داره عذاب میکشه و میخوام بهش کمک کنم ولی اون منو پس میزنه بدم میاد ..!
جونگ کوک گفت منظورت چیه ؟
دیگه گریه م گرفته بود و اهمیتی بهش ندادم و گفتم تو فک میکنی هیچی حس نمیکنم ، من میدونم چی رو داری تحمل میکنی ، من میدونم داری عذاب میکشی ، من میدونم دلیل از عذابت منم ، من میدونم دلت شکسته ، من میتونم حال تو رو حس میکنم میتونم درکت کنم ولی تو با من حرف نمیزنی من میخوام بهت کمک کنم ... ولی تو حتی نمیخوای تجربه ش کنی !
جونگ کوک فقط سکوت کرده بود و داشت بهم نگا میکرد
وقتی دیدم هیچی نمیگه گفتم تو هم خودتو ناراحت میکنی هم منو ... این منو عذاب میده .. تو هر چقد بد باشی من میتونم درون تو رو ببینم شاید مخفیش بکنی ولی من میبینم
جونگ کوک گفت چون فقط دنبال چیزای خوب هستی !... به خاطر همین میگم تو نمیتونی با من مساوی باشی
با عصبانیت گفتم و نمیخوام باشم ... نمی خوام با تو مساوی باشم !
جونگ کوک پوزخند زد و گفت شاید خیلی چیزا رو بفهمی و بدونی ولی یه قسمت مهم هستش که اونو نمیدونی
گفتم اگه با فهمیدن اون یه قسمت مهم با تو مساوی میشم پس همون بهتر که اون قسمت مهم رو ندونم چون نمیخوام مثل تو باشم
نمیخواستم حرف اضافه ای بشنوم سریع از پله ها رفتم بالا و وارد اتاقم شدم
خدایا چرا من اینطوری ام
چرا همیشه دنبال چیزای مثبتم
چرا میتونم درون ادما رو ببینم
چرا نمی تونم از ادما متنفر بشم
شاید از جونگ کوک بدم بیاد ولی از ته قلبم نمیتونم این حس و داشته باشم چون میتونم ببینم درونش چجور ادمیه
میتونم ببینم داره عذاب میکشه و حالش خوب نیس
همیشه تظاهر میکنه خیلی خوب هم تظاهر میکنه ولی تظاهرش فقط به درد بقیه میخوره نه من
حتی اگه تظاهر کنه ولی من بازم از تو چشماش میخونم
میبینم یه مشکلی این وسط هست
میبینم داره عذاب میکشه
تو خودم بودم و فقط داشتم خودمو سرزنش میکردم که یهو صدای ماشین و از تو حیاط شنیدم
سریع رفتم سمت تراس که دیدم جونگ کوک با ماشین از خونه رفت بیرون
جونگ کوک گفت پس چیه ؟
با مکث و بغض گفتم از اینکه میبینم یکی هست که داره عذاب میکشه و میخوام بهش کمک کنم ولی اون منو پس میزنه بدم میاد ..!
جونگ کوک گفت منظورت چیه ؟
دیگه گریه م گرفته بود و اهمیتی بهش ندادم و گفتم تو فک میکنی هیچی حس نمیکنم ، من میدونم چی رو داری تحمل میکنی ، من میدونم داری عذاب میکشی ، من میدونم دلیل از عذابت منم ، من میدونم دلت شکسته ، من میتونم حال تو رو حس میکنم میتونم درکت کنم ولی تو با من حرف نمیزنی من میخوام بهت کمک کنم ... ولی تو حتی نمیخوای تجربه ش کنی !
جونگ کوک فقط سکوت کرده بود و داشت بهم نگا میکرد
وقتی دیدم هیچی نمیگه گفتم تو هم خودتو ناراحت میکنی هم منو ... این منو عذاب میده .. تو هر چقد بد باشی من میتونم درون تو رو ببینم شاید مخفیش بکنی ولی من میبینم
جونگ کوک گفت چون فقط دنبال چیزای خوب هستی !... به خاطر همین میگم تو نمیتونی با من مساوی باشی
با عصبانیت گفتم و نمیخوام باشم ... نمی خوام با تو مساوی باشم !
جونگ کوک پوزخند زد و گفت شاید خیلی چیزا رو بفهمی و بدونی ولی یه قسمت مهم هستش که اونو نمیدونی
گفتم اگه با فهمیدن اون یه قسمت مهم با تو مساوی میشم پس همون بهتر که اون قسمت مهم رو ندونم چون نمیخوام مثل تو باشم
نمیخواستم حرف اضافه ای بشنوم سریع از پله ها رفتم بالا و وارد اتاقم شدم
خدایا چرا من اینطوری ام
چرا همیشه دنبال چیزای مثبتم
چرا میتونم درون ادما رو ببینم
چرا نمی تونم از ادما متنفر بشم
شاید از جونگ کوک بدم بیاد ولی از ته قلبم نمیتونم این حس و داشته باشم چون میتونم ببینم درونش چجور ادمیه
میتونم ببینم داره عذاب میکشه و حالش خوب نیس
همیشه تظاهر میکنه خیلی خوب هم تظاهر میکنه ولی تظاهرش فقط به درد بقیه میخوره نه من
حتی اگه تظاهر کنه ولی من بازم از تو چشماش میخونم
میبینم یه مشکلی این وسط هست
میبینم داره عذاب میکشه
تو خودم بودم و فقط داشتم خودمو سرزنش میکردم که یهو صدای ماشین و از تو حیاط شنیدم
سریع رفتم سمت تراس که دیدم جونگ کوک با ماشین از خونه رفت بیرون
۶۸.۷k
۱۱ آذر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.