مشت می كوبم بر درپنجه می سایم بر پنجره هامن دچار خفقانم خ
مشت می كوبم بر درپنجه می سایم بر پنجره هامن دچار خفقانم خفقان من به تنگ آمده ام از همه چیزبگذارید هواری بزنم آی با شما هستم این درها را باز كنیدمن به دنبال فضایی می گردم لب بامی سر كوهی دل صحرایی كه در آنجا نفسی تازه كنم آهمی خواهم فریاد بلندی بكشم كه صدایم به شما هم برسدمن به فریاد همانند كسیكه نیازی به تنفس داردمشت می كوبد بر درپنجه می ساید بر پنجره هامحتاجم من هوارم را سر خواهم دادچاره درد مرا باید این داد كنداز شما خفته چندچه كسی می اید با من فریاد كند ؟
۱.۸k
۲۳ بهمن ۱۳۹۳
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.