شعر و شاعری
Mehr_poet:
شعر۳۱:نامه ۱(دربی نهایت شب...)
دربی نهایت شب،اسم تورا می آورم...
نامت همیشه برای من خاطره ی عشقی است
که به جای پرستش می آید...
نامت شروع زندگی من است...
انگار روزی که به دنیا آمدم...
نام تورا درقلبم نوشته بودند...
وتا حالا من ازاحساسش غافل بودم!
نام تو تمام آهنگ غمگین من است...
نامت را هرجا می شنوم،ازخود بیخود می شوم...
ولیک نام خودرا فراموش کرده ام...
آنقدر فریادت زدم،شهرتم خاموش شد...
کسی غیر ازتورا نمی بینم!
کسی غیرازتورا نمی جویم!
کسی غیرازتورا نمی خواهم!
که درکنارم باشد...
سایه سارم باشد...
توتازمانی که ندیده بودمت...
آرام بودی ومن ویران!
آمدنت آرامم کرد،ولی تو مرادیدی ورفتی...
رفتنت کرده مرا خانه به دوش!
وآن زمان که شروع به هجرت کردی...
تازه فهمیدم فقط توباید باشی...
من ازجان وتن بیهوده می گذرم تاتوزنده بمانی!
کسی غیراز توارزش بودن ندارد...
ای نفس های من،حال که عشق بی بها بُود...
نفس کشیدنم ارزش ندارد...
نمی دانم برمی گردی یانه؟
ولی فراموش نمی شوی...
کسی که بیاید ومرا ازخود بگیرد،
دیوانه ام کند همچو مجنون،مانند لیلی فراموشی نشدنی خواهد بود!
ای لیلای من،من مجنونم...
همان مجنونی که سربه دشت وبیابان نهاد؟
نه...
من که به صحرا نرفته ام...
ای کاش می رفتم،ولی اینجا نمی ماندم...
باخاطره هایی که نه میرود ونه همتایش تکرارمی شود،نمی سوختم!
لیلای من،آتش گرفته ام...
کاش مرا دوست می داشتی...
کاش آب بودی،خاموشم می کردی...
ویاخاک بودی،آغوشم می گرفتی...!
بهار۹۳
برگرفته ازکتاب مرگ آلاله
شاعر مهردادشائقی(مِهر)
Instagram Telegram rubika:mehr_poet
🌹
#شعر #شعرسپید #شعر_نو #شعر_غزل #شاعر #شاعری #شاعران #شاعری_که_اشک_هایش_را_فروخت #شاعرانه #مهر #مرگ_الاله #حسین_منزوی #مهرداد_شائقی #نامه
شعر۳۱:نامه ۱(دربی نهایت شب...)
دربی نهایت شب،اسم تورا می آورم...
نامت همیشه برای من خاطره ی عشقی است
که به جای پرستش می آید...
نامت شروع زندگی من است...
انگار روزی که به دنیا آمدم...
نام تورا درقلبم نوشته بودند...
وتا حالا من ازاحساسش غافل بودم!
نام تو تمام آهنگ غمگین من است...
نامت را هرجا می شنوم،ازخود بیخود می شوم...
ولیک نام خودرا فراموش کرده ام...
آنقدر فریادت زدم،شهرتم خاموش شد...
کسی غیر ازتورا نمی بینم!
کسی غیرازتورا نمی جویم!
کسی غیرازتورا نمی خواهم!
که درکنارم باشد...
سایه سارم باشد...
توتازمانی که ندیده بودمت...
آرام بودی ومن ویران!
آمدنت آرامم کرد،ولی تو مرادیدی ورفتی...
رفتنت کرده مرا خانه به دوش!
وآن زمان که شروع به هجرت کردی...
تازه فهمیدم فقط توباید باشی...
من ازجان وتن بیهوده می گذرم تاتوزنده بمانی!
کسی غیراز توارزش بودن ندارد...
ای نفس های من،حال که عشق بی بها بُود...
نفس کشیدنم ارزش ندارد...
نمی دانم برمی گردی یانه؟
ولی فراموش نمی شوی...
کسی که بیاید ومرا ازخود بگیرد،
دیوانه ام کند همچو مجنون،مانند لیلی فراموشی نشدنی خواهد بود!
ای لیلای من،من مجنونم...
همان مجنونی که سربه دشت وبیابان نهاد؟
نه...
من که به صحرا نرفته ام...
ای کاش می رفتم،ولی اینجا نمی ماندم...
باخاطره هایی که نه میرود ونه همتایش تکرارمی شود،نمی سوختم!
لیلای من،آتش گرفته ام...
کاش مرا دوست می داشتی...
کاش آب بودی،خاموشم می کردی...
ویاخاک بودی،آغوشم می گرفتی...!
بهار۹۳
برگرفته ازکتاب مرگ آلاله
شاعر مهردادشائقی(مِهر)
Instagram Telegram rubika:mehr_poet
🌹
#شعر #شعرسپید #شعر_نو #شعر_غزل #شاعر #شاعری #شاعران #شاعری_که_اشک_هایش_را_فروخت #شاعرانه #مهر #مرگ_الاله #حسین_منزوی #مهرداد_شائقی #نامه
۴.۷k
۲۵ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.