پارت ۱۰
پارت ۱۰
فلش بک به ۹ماه بعد
ا. ت ویو
جیمین نمیذاشت دست به سیاه و سفید بزنم همش میخوردم و میخوابیدم بعد چند وقت هم فهمیدیم بچمون دختره
پس فردا وقت زایمان بود واقعا استرس داشتم
اما جیمین همش بهم دلداری میداد
(صبح)
از خواب پاشدم دیدم جیمین نیست رفتم پایین دیدم داره صبحونه درست میکنه
رفتم آشپزخونه و از پشت بغلش کردم بعدش گونش و بوسیدم و گفتم
ا. ت: صبح بخیر عشقم
جیمین: صبح بخیر
ا. ت: میدونی که فردا قراره فسقلی تو بغل کنی
جیمین: میدونم دل تو دلم نیست
ا. ت: امروز بریم براش یه چیزایی بخریم
جیمین: خوب خدمتکار ها رو میفرستیم بخرن تو خسته میشی
ا. ت: اهههه جیمینا منو داری مثل خرس میکنی ها میخوام خودم لباس بچمو بگیرم
جیمین: اوکی بیب
صبحونه حاضر شد خوردیم و رفتیم پاساژ و کلی لبلس خریدیم
موقع خرید چشمم افتاد به یه خانواده سه نفره که یه دختر خوشگل داشتن حدودا ۳سالش بود
خیلی بانمک بود دستمو گذاشتم رو شکمم و گفتم
ا. ت: مامانی تو هم وقتی به دنیا اومدی
بزرگ میشی میری مدرسه دوست پیدا میکنی
همینطوری داشتم میگفتم که
جیمینم اومد دستشو گذاشت روشکمم و گفت
جیمین: اره بابایی کلی باهم خاطره میسازیم
فلش بک به ۹ماه بعد
ا. ت ویو
جیمین نمیذاشت دست به سیاه و سفید بزنم همش میخوردم و میخوابیدم بعد چند وقت هم فهمیدیم بچمون دختره
پس فردا وقت زایمان بود واقعا استرس داشتم
اما جیمین همش بهم دلداری میداد
(صبح)
از خواب پاشدم دیدم جیمین نیست رفتم پایین دیدم داره صبحونه درست میکنه
رفتم آشپزخونه و از پشت بغلش کردم بعدش گونش و بوسیدم و گفتم
ا. ت: صبح بخیر عشقم
جیمین: صبح بخیر
ا. ت: میدونی که فردا قراره فسقلی تو بغل کنی
جیمین: میدونم دل تو دلم نیست
ا. ت: امروز بریم براش یه چیزایی بخریم
جیمین: خوب خدمتکار ها رو میفرستیم بخرن تو خسته میشی
ا. ت: اهههه جیمینا منو داری مثل خرس میکنی ها میخوام خودم لباس بچمو بگیرم
جیمین: اوکی بیب
صبحونه حاضر شد خوردیم و رفتیم پاساژ و کلی لبلس خریدیم
موقع خرید چشمم افتاد به یه خانواده سه نفره که یه دختر خوشگل داشتن حدودا ۳سالش بود
خیلی بانمک بود دستمو گذاشتم رو شکمم و گفتم
ا. ت: مامانی تو هم وقتی به دنیا اومدی
بزرگ میشی میری مدرسه دوست پیدا میکنی
همینطوری داشتم میگفتم که
جیمینم اومد دستشو گذاشت روشکمم و گفت
جیمین: اره بابایی کلی باهم خاطره میسازیم
۲۸.۷k
۰۱ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.