p11
p11
ویو ا. ت
#یک ماه بعد
ا. ت: مینجااااااااا وایساا
مینجا: اهههه..... اگه تونستی بیا بگیرش
ا. ت: تروووووخدا نفسم بند اومد بیار بده شاید کارم داره ک زنگ زده
مینجا: اوووووم اول باید بزاری خودم جوابشو بدم بگم تو بیمارستان بستری هستی
ا. ت: وای ن سکته میکنه
(مینجا رفیق صمیمیمه ک تازه باهاش اشنا شدم)
مینجا: الوو سلام تهیونگ جونم میخوام سکتت بدم ا. ت تو بیمارستانه ولی تا تو زنگ زدی بهوش اومد الانم افتاده دنبالم (خنده)
صدای خنده های ته رو داشتم میشنیدم بلاخره گوشیمو از دستش گرفتم
ا ت: الو سلام خوبی
ته: خوبم ت خوبی
ا. ت: اره
ته: لباس بپوش دارم میام دنبالت
ا. ت: نمیخوام باهات قهرم
ته: چرا توله
ا. ت: بعدا باهات صحبت میکنم خدافظ
قطع کردم
این روزا ته برام وقت نمیزاره انگار نه انگار منم ادمم از خونه مینجا زدم بیرون رفتم خونه غذای ته رو اماده کردم اخه گفته بود امروز میاد خونه وقتی داشتم نودلارو ابکش میکردم حواسم نبود و دستم سوخت
پرش زمانی شب
حدودا ساعت 8 بود گفتن الاناس ک ته بیاد رفتم ی هودی استین بلند با ی شورتک پوشیدم و جورابامم لنگه ب لنگه کردم تو پامو ساقشونو دادم بالا
داشتم موهامو میبستم ک صدای در اومد گفتم تهیونگه رفتم حال
ا. ت: سلام ته
ته: سلام توله
ا. ت: برو لباستو عوض کن تا میزو بچینم
ته: به ببینیم چ کردی
میزو چیدم و خودمم گشنم نبود اومدم برم اتاق تهیونگم از اتاق دراومد و منو دید
ته: کجا توله؟
ا. ت: میرم بخوابم خوابم میاد
ته: پس منم نمیخورم
ا. ت: هوف برو جمع کن پس
بی اعتنا ب حرف ته راه افتادم ک یهو لباشو گذاشتم رو لبام همراهیش نکردم اخه شوکه بودم ولی واقعا پقتی ب خودمـ اومدم همراهیش کردم همینجور یکی از دستشو داد زیر دوتا زانو هام و گرفتم تو بغلش برد انداخت رو تخت دو باره بکارش ادامه داد دیگه ایندفه قشنگ خونو تو دهنم حس میکردم
ویو ا. ت
#یک ماه بعد
ا. ت: مینجااااااااا وایساا
مینجا: اهههه..... اگه تونستی بیا بگیرش
ا. ت: تروووووخدا نفسم بند اومد بیار بده شاید کارم داره ک زنگ زده
مینجا: اوووووم اول باید بزاری خودم جوابشو بدم بگم تو بیمارستان بستری هستی
ا. ت: وای ن سکته میکنه
(مینجا رفیق صمیمیمه ک تازه باهاش اشنا شدم)
مینجا: الوو سلام تهیونگ جونم میخوام سکتت بدم ا. ت تو بیمارستانه ولی تا تو زنگ زدی بهوش اومد الانم افتاده دنبالم (خنده)
صدای خنده های ته رو داشتم میشنیدم بلاخره گوشیمو از دستش گرفتم
ا ت: الو سلام خوبی
ته: خوبم ت خوبی
ا. ت: اره
ته: لباس بپوش دارم میام دنبالت
ا. ت: نمیخوام باهات قهرم
ته: چرا توله
ا. ت: بعدا باهات صحبت میکنم خدافظ
قطع کردم
این روزا ته برام وقت نمیزاره انگار نه انگار منم ادمم از خونه مینجا زدم بیرون رفتم خونه غذای ته رو اماده کردم اخه گفته بود امروز میاد خونه وقتی داشتم نودلارو ابکش میکردم حواسم نبود و دستم سوخت
پرش زمانی شب
حدودا ساعت 8 بود گفتن الاناس ک ته بیاد رفتم ی هودی استین بلند با ی شورتک پوشیدم و جورابامم لنگه ب لنگه کردم تو پامو ساقشونو دادم بالا
داشتم موهامو میبستم ک صدای در اومد گفتم تهیونگه رفتم حال
ا. ت: سلام ته
ته: سلام توله
ا. ت: برو لباستو عوض کن تا میزو بچینم
ته: به ببینیم چ کردی
میزو چیدم و خودمم گشنم نبود اومدم برم اتاق تهیونگم از اتاق دراومد و منو دید
ته: کجا توله؟
ا. ت: میرم بخوابم خوابم میاد
ته: پس منم نمیخورم
ا. ت: هوف برو جمع کن پس
بی اعتنا ب حرف ته راه افتادم ک یهو لباشو گذاشتم رو لبام همراهیش نکردم اخه شوکه بودم ولی واقعا پقتی ب خودمـ اومدم همراهیش کردم همینجور یکی از دستشو داد زیر دوتا زانو هام و گرفتم تو بغلش برد انداخت رو تخت دو باره بکارش ادامه داد دیگه ایندفه قشنگ خونو تو دهنم حس میکردم
۶۳.۰k
۰۳ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.