خب پارت جدید ببخشید دیر گذاشتم بستری بودم part 50
هیچ کاری نمیتونستم بکنم قشنگ خشکم زده بود هر کاری میکردم تهش ب جای خوبی ختم نمیشد (بعله دیقا همون چیزی ک فک میکنن 😈😂) خواستم از روش بلند شم ک کمرمو با ب دستش گرفت اومد نزدیک دیگه داشت لبامو با لباش بهم گره میداد ک گفتم خانم کیم این چیزی ک میبینین چیزی نیس ک فک میکنن ک جیمین ولم کردراز فرصتی ک خودم ساخته بودم استفاده کرده بودمو گوشیو از جیمین گرفتمو لپشو بوسیدمو رفتم اتاقو درو بستم و قفلش کردم
اولش فقط سکوت بود ولی بعد ی دیقه جیمین ب خودش اومدو گف ای دختره بیشعور چرا ادمو ت خماری میزاریییییی؟ دارم برات بزا ب موقش ب حسابت میرسم
واکن این درو کاریت ندارم گفتم هر کاری میخوای بکن دروباز نمیکنم موچی کوشولو و رفتم سراغ وسایل اتاقش غرق شدم همه چیزاش خیلی کیوت بود ب جیمین خیلی خندم میومد ولی خودمو گرفته بودم خواستم برم بیرون ک چشمم ب پنجره خورد رفتم ک منظره و ویو پنجره رو ببینم خیلی خوشگل بود ولی چیزی ک بیشتر نظرمو جلب کرد پله های آهنی ای بود که هر طبقع رو ب هم وصل مسکرد درسته منظورم پله های اضطراریه فکری ب ذهنم رسید ولی فعلا نقشمو گذاشتم برا نصفه شب اینجا بادیگارد زیاده و ی لبخند روی لبم اومد با فکری تو ذهنم بود و رفتم سمت در اتاق نگاهی ب اتاقی ک بهمش ریخته بودم کردمو دروباز کردم ک یهو...
اولش فقط سکوت بود ولی بعد ی دیقه جیمین ب خودش اومدو گف ای دختره بیشعور چرا ادمو ت خماری میزاریییییی؟ دارم برات بزا ب موقش ب حسابت میرسم
واکن این درو کاریت ندارم گفتم هر کاری میخوای بکن دروباز نمیکنم موچی کوشولو و رفتم سراغ وسایل اتاقش غرق شدم همه چیزاش خیلی کیوت بود ب جیمین خیلی خندم میومد ولی خودمو گرفته بودم خواستم برم بیرون ک چشمم ب پنجره خورد رفتم ک منظره و ویو پنجره رو ببینم خیلی خوشگل بود ولی چیزی ک بیشتر نظرمو جلب کرد پله های آهنی ای بود که هر طبقع رو ب هم وصل مسکرد درسته منظورم پله های اضطراریه فکری ب ذهنم رسید ولی فعلا نقشمو گذاشتم برا نصفه شب اینجا بادیگارد زیاده و ی لبخند روی لبم اومد با فکری تو ذهنم بود و رفتم سمت در اتاق نگاهی ب اتاقی ک بهمش ریخته بودم کردمو دروباز کردم ک یهو...
۱۵.۹k
۱۱ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.