اعتکاف من و حرفای قشنگ و نورانی مادر بزرگوار شهید محمد حسین حدادیان❤
دوستام رفتن اعتکاف و من جا موندم..
یکیشون اینو داد تا تو اون سه روز هر وقت دلم گرفت بوش کنم..بوی یه عطر خووبی رو میده که قبل رفتن بهش زد..
دلم می خواد گریه کنم..کردم.. اما یه چیزی ته قلبم بهم آرامش می ده..حرف های مادر بزرگوار شهید محمد حسین حدادیان..
چند شب قبلش دوستم ناراحت بود که قسمتش نشده منم زنگ زدم به مادر بزرگوار شهید حدادیان که بگم دعا مون کنین و باهاشون حرف زدم
اخه اول قرار بود من برم و اون دوستم قسمتش نشد,اما چند روز بعد جاهامون عوض شد..
حالا اون دوستم رفته و من.. جا موندم..
مادر بزرگوار شهید حدادیان می گفتن یکی از مشکلات ما اینه که واسه خودمون نتیجه گیری می کنیم که لیاقت نداشتیم/حتما خدا مارو دوست نداشته/من انقد بدم که خدا نخواسته برم و..
در حالی که ما اصصصلااا حق نتیجه گیری نداریم!!!! اصصلا به هیچ وجه..
می گفتن ما فقط حق بندگی داریم!
می گفتن اگه قسمتش شدو رفت بگه خدایا شکر..
اگه قسمتش نشد بگه خدایا چشم..
می گفتن خدای تو اعتکاف,همون خدای سر سجاده ی خونه هامونه!
چرا فکر می کنیم خدای مثلا راهیان نور یا اعتکاف خیلی پررنگ تر از خدای تو خونه ست!؟ که اگه نرفیتم اینجوری غصه بخوریم!؟
اگه ما بخوایم یه حس خوب معنوی رو داشته باشیم..اگر تلاش کردیمو قسمت نشد بریم, تو خونه هامونم همین حس زیبای معنوی رو می تونیم داشته باشم!
چه بسا تو بعضی شرایط شاید اون شخصی که نتونسته بره اعتکاف ثوابش از خیلی از اون افرادی که تو اعتکافن بیشتر باشه..
مثلا برای خدمت به پدرو مادر بمونه..
برای گوش دادن به حرف پدرو مادر..
می گفتن حالا که قسمت نشده دوستت بره, حتما یه صلاحی بوده!
شاید قرار بوده مثلا یه اتفافی بیوفته ایشون باید پیش خانوادش باشه تا اون اتفاقه نیوفته.. یا مثلا بتونن حلش کنن..
خلاصه که مادر بزرگوار شهید محمد حسین حدادیان, اون حرفا رو برا من گفتن تا به دوستم برسونم..
اما حالا این حرفا دل گرمی خود من شدن..❤
ادامه حرفام در پست بعد 🌱
یکیشون اینو داد تا تو اون سه روز هر وقت دلم گرفت بوش کنم..بوی یه عطر خووبی رو میده که قبل رفتن بهش زد..
دلم می خواد گریه کنم..کردم.. اما یه چیزی ته قلبم بهم آرامش می ده..حرف های مادر بزرگوار شهید محمد حسین حدادیان..
چند شب قبلش دوستم ناراحت بود که قسمتش نشده منم زنگ زدم به مادر بزرگوار شهید حدادیان که بگم دعا مون کنین و باهاشون حرف زدم
اخه اول قرار بود من برم و اون دوستم قسمتش نشد,اما چند روز بعد جاهامون عوض شد..
حالا اون دوستم رفته و من.. جا موندم..
مادر بزرگوار شهید حدادیان می گفتن یکی از مشکلات ما اینه که واسه خودمون نتیجه گیری می کنیم که لیاقت نداشتیم/حتما خدا مارو دوست نداشته/من انقد بدم که خدا نخواسته برم و..
در حالی که ما اصصصلااا حق نتیجه گیری نداریم!!!! اصصلا به هیچ وجه..
می گفتن ما فقط حق بندگی داریم!
می گفتن اگه قسمتش شدو رفت بگه خدایا شکر..
اگه قسمتش نشد بگه خدایا چشم..
می گفتن خدای تو اعتکاف,همون خدای سر سجاده ی خونه هامونه!
چرا فکر می کنیم خدای مثلا راهیان نور یا اعتکاف خیلی پررنگ تر از خدای تو خونه ست!؟ که اگه نرفیتم اینجوری غصه بخوریم!؟
اگه ما بخوایم یه حس خوب معنوی رو داشته باشیم..اگر تلاش کردیمو قسمت نشد بریم, تو خونه هامونم همین حس زیبای معنوی رو می تونیم داشته باشم!
چه بسا تو بعضی شرایط شاید اون شخصی که نتونسته بره اعتکاف ثوابش از خیلی از اون افرادی که تو اعتکافن بیشتر باشه..
مثلا برای خدمت به پدرو مادر بمونه..
برای گوش دادن به حرف پدرو مادر..
می گفتن حالا که قسمت نشده دوستت بره, حتما یه صلاحی بوده!
شاید قرار بوده مثلا یه اتفافی بیوفته ایشون باید پیش خانوادش باشه تا اون اتفاقه نیوفته.. یا مثلا بتونن حلش کنن..
خلاصه که مادر بزرگوار شهید محمد حسین حدادیان, اون حرفا رو برا من گفتن تا به دوستم برسونم..
اما حالا این حرفا دل گرمی خود من شدن..❤
ادامه حرفام در پست بعد 🌱
۶.۸k
۱۴ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.