CIGARETTE PART: 10
6 ماه قبل، سئول،انتهای بن بست، زیر زمین
برای بار پنجم به در لگد زد. پوزخندی در کنار لب هایش نشست و زبانش رو بر لب هایش کشید
+تو اینجا مثل یه پرنده بی بال توی جعبه ای...
با نشنیدن جواب، خنده ای از دهانش خارج شد. سرش رو نزدیک سوراخ کلید برد
+مطمئنی؟ میتونی با انکار حقیقتی که این چند روز دیدی قلبت رو نگه داری...
زبانش رو بر لبش کشید و ادامه داد
+یا اینکه بخاطر محافظت از اون بی همه چیز... قدرت حرکت اون ماهیچه ی بی مصرفتو بگیرم... انتخاب سختی نیست!
درحالی که نگاهش به قفل در بود قدم هایش رو عقب کشید. به سمت میز رفت و نگاهش سمت بطری شراب روی میز قفل شد. ناخداگاه لبخندی بر لبش مهمان شد. دستاش بدون اراده دور بطری قفل شد به سمت خودش آورد. در بطری رو باز کرد و دود خارج شده از شراب رو زیر بینیش گرفت. با وارد کردن بوی شراب به ریه هاش، ناخداگاه لب هاش رو روی سر بطری قرار داد و مایع تلخش رو سر کشید. صورتش جمع شد، ابرو هاش از سوزش شراب در هم گره خورد اما با این وجود حتی اگر اخرای عمرش هم بود، باز هم از خوردن اون مایع تلخ دلنشین دست نمیکشید. با صدای برخورد کفش های پاشنه بلند بر کف سرامیک اتاق پشت در، نظرش به چرخش سوراخ کلید جمع شد. با باز شدن در تصویر دختر ظاهر شد. دختری با موهای قهوه ای، دامنی کوتاه و کتی کرمی، پاهایی که در حال لرزیدن بودن، قفسه سینه ای که از ترس بالاو پایین میشد و رد اشک هایی که سرچشمه اش، چشم های قرمزش بود. هیچ یک از این علامت های دختر از چشم فرد دور نماند. ناخواسته گوشه های لبش بالا کشیده شدن
+خب...؟
✧ قبوله! فقط... فقط بزار زنده بمونم!
لبخندش پهن تر شد. دستش به سمت جیبش رفت و سیگاری از داخلش به بیرون کشید. قدم های بلندش رو به سمت دریچه روی در داد. فندک را زیرش گرفت و بر روی لب هایش قرار داد. کام عمیقی از سیگار گرفت. از سوزش عمیقی که بر اثر مصرف سیگار بعد از الکل بر گلویش خراش مینداخت، لذت میبرد، معنی تلخ و خوشایند زندگی رو بهش یاد اوری میکرد. از میان انبوهی دود خارج شده به بیرون دریچه نگاه کرد.
+تصمیم درستی گرفتی...
برای بار پنجم به در لگد زد. پوزخندی در کنار لب هایش نشست و زبانش رو بر لب هایش کشید
+تو اینجا مثل یه پرنده بی بال توی جعبه ای...
با نشنیدن جواب، خنده ای از دهانش خارج شد. سرش رو نزدیک سوراخ کلید برد
+مطمئنی؟ میتونی با انکار حقیقتی که این چند روز دیدی قلبت رو نگه داری...
زبانش رو بر لبش کشید و ادامه داد
+یا اینکه بخاطر محافظت از اون بی همه چیز... قدرت حرکت اون ماهیچه ی بی مصرفتو بگیرم... انتخاب سختی نیست!
درحالی که نگاهش به قفل در بود قدم هایش رو عقب کشید. به سمت میز رفت و نگاهش سمت بطری شراب روی میز قفل شد. ناخداگاه لبخندی بر لبش مهمان شد. دستاش بدون اراده دور بطری قفل شد به سمت خودش آورد. در بطری رو باز کرد و دود خارج شده از شراب رو زیر بینیش گرفت. با وارد کردن بوی شراب به ریه هاش، ناخداگاه لب هاش رو روی سر بطری قرار داد و مایع تلخش رو سر کشید. صورتش جمع شد، ابرو هاش از سوزش شراب در هم گره خورد اما با این وجود حتی اگر اخرای عمرش هم بود، باز هم از خوردن اون مایع تلخ دلنشین دست نمیکشید. با صدای برخورد کفش های پاشنه بلند بر کف سرامیک اتاق پشت در، نظرش به چرخش سوراخ کلید جمع شد. با باز شدن در تصویر دختر ظاهر شد. دختری با موهای قهوه ای، دامنی کوتاه و کتی کرمی، پاهایی که در حال لرزیدن بودن، قفسه سینه ای که از ترس بالاو پایین میشد و رد اشک هایی که سرچشمه اش، چشم های قرمزش بود. هیچ یک از این علامت های دختر از چشم فرد دور نماند. ناخواسته گوشه های لبش بالا کشیده شدن
+خب...؟
✧ قبوله! فقط... فقط بزار زنده بمونم!
لبخندش پهن تر شد. دستش به سمت جیبش رفت و سیگاری از داخلش به بیرون کشید. قدم های بلندش رو به سمت دریچه روی در داد. فندک را زیرش گرفت و بر روی لب هایش قرار داد. کام عمیقی از سیگار گرفت. از سوزش عمیقی که بر اثر مصرف سیگار بعد از الکل بر گلویش خراش مینداخت، لذت میبرد، معنی تلخ و خوشایند زندگی رو بهش یاد اوری میکرد. از میان انبوهی دود خارج شده به بیرون دریچه نگاه کرد.
+تصمیم درستی گرفتی...
۱۲.۲k
۱۷ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.