CIGARETTE PART: 12
سئول، خیابان اینسادونگ
با صدای برخورد کفش های پاشنه بلند با سرامیک گردنش رو به سمت منبع صدا چرخاند. با دیدن خانمی که از پله ها به سمت پایین میامد، به سرعت از روی مبل بلند شد و به سمتش رفت
*خانم هوانگ...
✧معذرت میخوام اقای مین... کاری از من ساخته نیست. ایشون نیاز به یه روان پزشک دارن، نه روانشناس..
*ولی من فک کردم..
با قرار گرفتن دستی بر روی شانه اش نگاهش رو به فرش زیر پاش داد.
✧متاسفم، بیمارش جدیه. تو پسر خوبی هستی، اگه خودت نیاز به مشاور داشتی بهم بگو، ولی راجب اون..
سرش رو به سمت بالا خم کرد و به سقف زل زد
✧اگه کسی رو پیدا کردم بهت خبر میدم.
دستش رو از شونه ی شوگا برداشت و با قدم های بلند به سمت در رفت. دستش رو روی دستگیره در گذاشت، نفسش رو بیرون داد و از در خارج شد. با صدای کوبونده شدن در، تمام امیدش از بین رفت، زانو هاش لرزید و با زمین برخورد کرد. تمام نیرو هاش رو در دستاش جمع کرد و خودش رو به سمت مبل کشید. ذهنش دیگه نمیکشید. سرش رو کج کرد و نگاهش به قاب عکس کنار میز افتاد. قاب عکس رو در دستانش گرفت. چشم هاش رو ریز کرد و با دقت چهره ی تهیونگ رو برانداز کرد. خیلی فرق داشت. تهیونگ توی عکس ها، تهیونگ توی تخیلاتش، با تهیونگ واقعی خیلی فرق داشت...
6 ماه قبل، سئول، انتهای بن بست، زیرزمین
کامی دیگری از سیگارش گرفت و نگاهش رو از پنجره به دختر داد. در حالی که به مردمک چشم هاش زل زده بود، زمزمه کرد
+خودت میدونی اگه دروغ بگی چی میشه نه؟
با قدم های بلند به سمت دختر رفت. خم شد و رو به روی صورت دختر قرار گرفت، نیشخندی در گوشه لب هاش به وجود امد و دود خاکستری رنگ رو توی صورت دختر ترسیده خارج کرد
+بهتره از زنده نگه داشتنت پشیمونم نکنی
ته سیگار رو بر روی زمین انداخت و با کفش خاموشش کرد.
به سمت میز حرکت کرد و دختر رو با هزاران فکر و ترس تنها گذاشت. با خونسردی تمام بر روی صندلی نشست، پایش را بر روی پای چپش انداخت و دستانش رو در هم قفل کرد.ابروی بالای چشم راستش رو بالا داد
+از کجا شروع میکنیم؟
✧ا.. افرادی ک.. که باهاش در.. ارتباطن...
+خوبه...
با صدای برخورد کفش های پاشنه بلند با سرامیک گردنش رو به سمت منبع صدا چرخاند. با دیدن خانمی که از پله ها به سمت پایین میامد، به سرعت از روی مبل بلند شد و به سمتش رفت
*خانم هوانگ...
✧معذرت میخوام اقای مین... کاری از من ساخته نیست. ایشون نیاز به یه روان پزشک دارن، نه روانشناس..
*ولی من فک کردم..
با قرار گرفتن دستی بر روی شانه اش نگاهش رو به فرش زیر پاش داد.
✧متاسفم، بیمارش جدیه. تو پسر خوبی هستی، اگه خودت نیاز به مشاور داشتی بهم بگو، ولی راجب اون..
سرش رو به سمت بالا خم کرد و به سقف زل زد
✧اگه کسی رو پیدا کردم بهت خبر میدم.
دستش رو از شونه ی شوگا برداشت و با قدم های بلند به سمت در رفت. دستش رو روی دستگیره در گذاشت، نفسش رو بیرون داد و از در خارج شد. با صدای کوبونده شدن در، تمام امیدش از بین رفت، زانو هاش لرزید و با زمین برخورد کرد. تمام نیرو هاش رو در دستاش جمع کرد و خودش رو به سمت مبل کشید. ذهنش دیگه نمیکشید. سرش رو کج کرد و نگاهش به قاب عکس کنار میز افتاد. قاب عکس رو در دستانش گرفت. چشم هاش رو ریز کرد و با دقت چهره ی تهیونگ رو برانداز کرد. خیلی فرق داشت. تهیونگ توی عکس ها، تهیونگ توی تخیلاتش، با تهیونگ واقعی خیلی فرق داشت...
6 ماه قبل، سئول، انتهای بن بست، زیرزمین
کامی دیگری از سیگارش گرفت و نگاهش رو از پنجره به دختر داد. در حالی که به مردمک چشم هاش زل زده بود، زمزمه کرد
+خودت میدونی اگه دروغ بگی چی میشه نه؟
با قدم های بلند به سمت دختر رفت. خم شد و رو به روی صورت دختر قرار گرفت، نیشخندی در گوشه لب هاش به وجود امد و دود خاکستری رنگ رو توی صورت دختر ترسیده خارج کرد
+بهتره از زنده نگه داشتنت پشیمونم نکنی
ته سیگار رو بر روی زمین انداخت و با کفش خاموشش کرد.
به سمت میز حرکت کرد و دختر رو با هزاران فکر و ترس تنها گذاشت. با خونسردی تمام بر روی صندلی نشست، پایش را بر روی پای چپش انداخت و دستانش رو در هم قفل کرد.ابروی بالای چشم راستش رو بالا داد
+از کجا شروع میکنیم؟
✧ا.. افرادی ک.. که باهاش در.. ارتباطن...
+خوبه...
۸.۸k
۲۱ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.