از زبان کونان
از زبان کونان
هوففف امروز خیلی خسته کننده بود . با برادر ناتنی ملاقات کردم . واقعاً هم شبیه به من بود .
(بچه ها من نمیدونم کونان اصلا خواهر برادر داره یا نه سو اگه ندارن ساری « مسلما نداره 😂 شما فکر کنین داره »)
میدونستم ماموریت شکست خورده و میدونم که الان اعصاب پین خورده و منتظر بودم بیاد که با هم حرف بزنیم و شاید بتونم یکم ارومش کنم . تو فکر خودم بودم که صدای ورود کسی رو شنیدم . به سمت در رفتم . چشمام از خوشحالی برق زد اون پین بوددددد . دویدم بغلش کن که یک دفعه دستمو گرفت ب با خودش کشید . همین طور ادامه داشت تا به اتاق پین رسیدیم . آمدم بپرسم چی شده که دیدم اشک هایش که سرازیر شده یک دفعه شروع کرد به داد زدن : بازی با احساسات من آنقدر راحت بود ؟ چ چرا مگه من چیکار کردم .
خوب یک پارت دیگه مهرک بنویسه تمومه
هوففف امروز خیلی خسته کننده بود . با برادر ناتنی ملاقات کردم . واقعاً هم شبیه به من بود .
(بچه ها من نمیدونم کونان اصلا خواهر برادر داره یا نه سو اگه ندارن ساری « مسلما نداره 😂 شما فکر کنین داره »)
میدونستم ماموریت شکست خورده و میدونم که الان اعصاب پین خورده و منتظر بودم بیاد که با هم حرف بزنیم و شاید بتونم یکم ارومش کنم . تو فکر خودم بودم که صدای ورود کسی رو شنیدم . به سمت در رفتم . چشمام از خوشحالی برق زد اون پین بوددددد . دویدم بغلش کن که یک دفعه دستمو گرفت ب با خودش کشید . همین طور ادامه داشت تا به اتاق پین رسیدیم . آمدم بپرسم چی شده که دیدم اشک هایش که سرازیر شده یک دفعه شروع کرد به داد زدن : بازی با احساسات من آنقدر راحت بود ؟ چ چرا مگه من چیکار کردم .
خوب یک پارت دیگه مهرک بنویسه تمومه
۱.۷k
۲۷ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.