پارت ۵ ارباب بی منطق
ببخشید دیر گذاشتم
_____________________________________________________
یه خانمی=~ وارد اتاق شد..
~:شما کیم ا/ت هستید درسته؟
ا/ت: بله ..
~: ارباب بعدا می خوان شما رو ببینن
ا/ت: منظورتون همون تهیونگ
~:سیسسسس هیچوقت با اسم صداشون نکن
ا/ت: تهیون.. ا ببخشید چرا این بشر سرپرستی من بگیره؟
~: نمیدونم از خودشون بپرس
راستی لباسایی که توی کمد رو بپوش.
ا/ت: باشه
رفتم سمت کمد و درش باز کردم
یه پیرهن با آستین ها پف پفی خوشگل بود ولی یکم باز بود پوشیدمش ، رفتم روی تخت نشستم وقتی بهش فکر می کردم دیوونه داشتم می شدم یه دفعه شروع کردم به ادا درآوردن
هیچوقت با اسم صداشون نکنیددددد و گر نه موجب عذاب الهی می شود.بعد از یه مدت ادا دراوردن کم کم خوابم برد ....
(ویو تهیونگ)
وای چقد خسته شدممم توی این سن باید برم توی مصاحبه های شرکت حرف بزنم تازه کلاس های دبیرستان هم داره شروع می شه ...
~: ببخشید ارباب
ته: چیه
~ : گفته بودید می خواین این دختری که..
ته: آها راستی ... یادم اومد ......
وارد اتاقش شدم....
ته : چه قدر با این لباس کیوت شده
ته: هی دختر(اروم)
ا/ت: گم شو
ته: بیدار شو (اروم)
ا/ت : کیههههه ولم کن نموخوام... (با داد)
نه خیر این دختر زبون خوش حالیش نمیشه
ته: اههههم خانم کیم ا/ت چرا بیدارررررر نمیشی؟
ا/ت: خانم دا یون ببخشید
ته:حیححح
ا/ت: شتتتت....
ته: چقد تو خنگی
ا/ت: تو چقد بی شعورررری ، راس..
ته: راستی میشه حرفنزنی
سریع پریدم روی تخت و لبام کوبوندم به لباش
(ویو ا/ت)
ا/ت: بهترین فرصت بود که ازش بپرسم که چرا من به سرپرستی گرفت حداقل باید یه دلیل منطقی داشته باشه...
یه دفعه لباش رو گذاشت روی لبام یه لحظه طعم خاص لباش وارد وجودم شد حساس کردم چیزی توی درونم داره آزاد میشه ولی سریع جلوش گرفتم
ا/ت: هی ... ولم کن .. تو چطور جرعت می کنی منو لمس کنی
ته: چون ماله منی....
ا/ت: خجالت بکش
ته: تو بکش من رنگ کنم..
_____________________________________________________
یه خانمی=~ وارد اتاق شد..
~:شما کیم ا/ت هستید درسته؟
ا/ت: بله ..
~: ارباب بعدا می خوان شما رو ببینن
ا/ت: منظورتون همون تهیونگ
~:سیسسسس هیچوقت با اسم صداشون نکن
ا/ت: تهیون.. ا ببخشید چرا این بشر سرپرستی من بگیره؟
~: نمیدونم از خودشون بپرس
راستی لباسایی که توی کمد رو بپوش.
ا/ت: باشه
رفتم سمت کمد و درش باز کردم
یه پیرهن با آستین ها پف پفی خوشگل بود ولی یکم باز بود پوشیدمش ، رفتم روی تخت نشستم وقتی بهش فکر می کردم دیوونه داشتم می شدم یه دفعه شروع کردم به ادا درآوردن
هیچوقت با اسم صداشون نکنیددددد و گر نه موجب عذاب الهی می شود.بعد از یه مدت ادا دراوردن کم کم خوابم برد ....
(ویو تهیونگ)
وای چقد خسته شدممم توی این سن باید برم توی مصاحبه های شرکت حرف بزنم تازه کلاس های دبیرستان هم داره شروع می شه ...
~: ببخشید ارباب
ته: چیه
~ : گفته بودید می خواین این دختری که..
ته: آها راستی ... یادم اومد ......
وارد اتاقش شدم....
ته : چه قدر با این لباس کیوت شده
ته: هی دختر(اروم)
ا/ت: گم شو
ته: بیدار شو (اروم)
ا/ت : کیههههه ولم کن نموخوام... (با داد)
نه خیر این دختر زبون خوش حالیش نمیشه
ته: اههههم خانم کیم ا/ت چرا بیدارررررر نمیشی؟
ا/ت: خانم دا یون ببخشید
ته:حیححح
ا/ت: شتتتت....
ته: چقد تو خنگی
ا/ت: تو چقد بی شعورررری ، راس..
ته: راستی میشه حرفنزنی
سریع پریدم روی تخت و لبام کوبوندم به لباش
(ویو ا/ت)
ا/ت: بهترین فرصت بود که ازش بپرسم که چرا من به سرپرستی گرفت حداقل باید یه دلیل منطقی داشته باشه...
یه دفعه لباش رو گذاشت روی لبام یه لحظه طعم خاص لباش وارد وجودم شد حساس کردم چیزی توی درونم داره آزاد میشه ولی سریع جلوش گرفتم
ا/ت: هی ... ولم کن .. تو چطور جرعت می کنی منو لمس کنی
ته: چون ماله منی....
ا/ت: خجالت بکش
ته: تو بکش من رنگ کنم..
۲۴.۳k
۲۷ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.