به من گفت او:«لبی باید بوسید» بدو گفتم من:«لبِ مارِ شکست را!رسوایی را»!... لرزید واز روءیایش به درآمد، من خندیدم و او رنجید،، پشتش را به من کرد،با این که انجامش،،،خطا بود
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.