پارت دوم
پارت دوم
کوک پیش ا/ت نشست و مقداری کره کاراملی رو برداشت و روی نون تست گذاشت
-بگو آاا....ببین یه خرگوش گوگولی می خواد بره توی لونش...درِ لونه رو باز کنین
+کوک!*خنده* از دست تو!
کوک خنده کرد و نون تستو داخل دهن ا/ت گذاشت
چقدر دوست داشت این لحظات عاشقانه اشون بیشتر باشه و بتونه لذت کاملو در کنار ا/ت داشته باشه!
+کوک...خورشیدو ببین..چقدر قشنگه!
-آره ولی به اندازه ی تو قشنگ و دوست داشتنی نیست!
ا/ت از تعریف کوک خجالت کشید
کوک نزدیک شد و گونه ی نرم دخترو بوسید که بیشتر باعث خجالتش شد!
از نظر کوک ا/ت وقتی خجالت می کشید تبدیل به کیوت ترین موجود دنیا میشد!
ا/ت از روی زیر انداز بلند شد و اون طرف دشت رفت
نسیم ملایم بهاری موهای ا/ت رو نوازش می کرد
درخشش اون موهای طلایی زیر نور آفتاب چشمای درشت و مشکی کوک رو درخشان می کرد!
کوک کفشاشو پوشید تا پیش ا/ت بره
داشت بهش نزدیک تر میشد
یه دفعه ا/ت افتاد روی زمین!
کوک متعجب رفت پیشش و روی زمین نشست
هر چقدر ا/ت رو صدا می کرد اون جواب نمیداد
-ا/ت؟؟؟ عزیزم؟؟؟ حالت خوبه؟؟؟
جوابی نگرفت
نگران و هراسون ا/ت رو گذاشت توی ماشین و بدون اینکه وسایلو از اونجا جمع کنه به سمت نزدیک ترین بیمارستان حرکت کرد
...
-دکتر؟ چه اتفاقی برای همسرم افتاده؟
+متاسفم که اینو میگم آقا ولی همسرتون تومور مغزی داره! باید هر چه سریع تر بستری بشه!
کوک به شنیدن این حرف پاهاش شل شد و روی زمین افتاد
یعنی فرشته اش باید عمل میشد؟ باید زیر اون همه ی دستگاه سنگین می خوابید؟ یعنی قرار بود موهای طلایی و خوشگلشو از دست بده؟
نشست کنار تخت و به همسر بیهوشش نگاه کرد
بچم کوک((((":
کوک پیش ا/ت نشست و مقداری کره کاراملی رو برداشت و روی نون تست گذاشت
-بگو آاا....ببین یه خرگوش گوگولی می خواد بره توی لونش...درِ لونه رو باز کنین
+کوک!*خنده* از دست تو!
کوک خنده کرد و نون تستو داخل دهن ا/ت گذاشت
چقدر دوست داشت این لحظات عاشقانه اشون بیشتر باشه و بتونه لذت کاملو در کنار ا/ت داشته باشه!
+کوک...خورشیدو ببین..چقدر قشنگه!
-آره ولی به اندازه ی تو قشنگ و دوست داشتنی نیست!
ا/ت از تعریف کوک خجالت کشید
کوک نزدیک شد و گونه ی نرم دخترو بوسید که بیشتر باعث خجالتش شد!
از نظر کوک ا/ت وقتی خجالت می کشید تبدیل به کیوت ترین موجود دنیا میشد!
ا/ت از روی زیر انداز بلند شد و اون طرف دشت رفت
نسیم ملایم بهاری موهای ا/ت رو نوازش می کرد
درخشش اون موهای طلایی زیر نور آفتاب چشمای درشت و مشکی کوک رو درخشان می کرد!
کوک کفشاشو پوشید تا پیش ا/ت بره
داشت بهش نزدیک تر میشد
یه دفعه ا/ت افتاد روی زمین!
کوک متعجب رفت پیشش و روی زمین نشست
هر چقدر ا/ت رو صدا می کرد اون جواب نمیداد
-ا/ت؟؟؟ عزیزم؟؟؟ حالت خوبه؟؟؟
جوابی نگرفت
نگران و هراسون ا/ت رو گذاشت توی ماشین و بدون اینکه وسایلو از اونجا جمع کنه به سمت نزدیک ترین بیمارستان حرکت کرد
...
-دکتر؟ چه اتفاقی برای همسرم افتاده؟
+متاسفم که اینو میگم آقا ولی همسرتون تومور مغزی داره! باید هر چه سریع تر بستری بشه!
کوک به شنیدن این حرف پاهاش شل شد و روی زمین افتاد
یعنی فرشته اش باید عمل میشد؟ باید زیر اون همه ی دستگاه سنگین می خوابید؟ یعنی قرار بود موهای طلایی و خوشگلشو از دست بده؟
نشست کنار تخت و به همسر بیهوشش نگاه کرد
بچم کوک((((":
۷۲.۵k
۰۶ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.