دلنوشته
#دلنوشته
دیدی دستاتو میسابی به یه جای زِبر
بعد از یه مدت پوست انگشتات نازک میشه
تا به یه جایی میخوره زود دردت میاد
زودتر از همیشه داغ میشه بیشتر از همیشه سردش میشه
احساس میکنم قلبمم نازک شده این روزها
زود بزود ناراحت میشم
تا تقی به توقی میخوره دلگیر میشم
انگار دنبال یه بهونه بودم این همه مدت تا یه جا خالیش کنم این همه دلتنگی رو
بقول معروف اشکم دم ِ مشکم شده
الان که فکر میکنم اشکی که شب اول عمل از چشام سرریز شد اصلا بخاطر درد و ناتوانی توی راه رفتن نبود
اینا همه ش بهانه بود
این بنده های خدام فکر کردن من خیلی دارم درد میکشم که با من همراه شدن و زدن زیر گریه.
من اول مسخره میکردم وقتی میشنیدم فلانی از غصه دق کرده و مرده
یا میگفتن طرف غمباد کرده
الان میفهمم نه بابا
میشه واقعا
اگر همه ی اتفاق های بد زندگیت و بدبیاری ها رو جمع کنی توی خودت و جیکت در نیاد ، یا باید یه شب توی خواب سکته کنی یا خلاصه یه روز و یه جا میزنه بیرون.
یه اتفاق کوچیک ، یه تلنگر ریز باعث میشه همه ی حس های فروخورده و احساسات سرکوب شده ت فوران کنه و بهانه ی خوبی باشه واسه اشک ریختن.
من اعتراف میکنم که گریه کردم.
نه توی خلوتم نه جایی که کسی نبینه.
جلوی جمع و پیش کسایی که کلی حساب میکردن روی من.غرورم رو گذاشتم کنار و خودم رو خالی کردم.
شاید این اشکا برای ۷ سال پیش و موقع فوت بابا بود که یه قطره شم از چشام بیرون نیومد.شاید واسه تحمل سختی بار مسئولییت خانواده م بود که همه ی این سالها از اول نوجونی روی دوشم سنگینی میکنه.شایدم بخاطر همه ی پاهاییه که روی خواسته های دلم گذاشتم.شاید واسه گذشته م بود. شاید حال و احوال الانم و شاید ترس ِ از آینده.اصلا شاید واسه درد ِ بعد از عملم بود.
ولی بخودم که نمیتونم دروغ بگم
من که میدونم اشکام واسه ی نداشتن ِ تو بود
#نامتواری
#خاص
#دلنوشته
#شخصی
@namotevari
دیدی دستاتو میسابی به یه جای زِبر
بعد از یه مدت پوست انگشتات نازک میشه
تا به یه جایی میخوره زود دردت میاد
زودتر از همیشه داغ میشه بیشتر از همیشه سردش میشه
احساس میکنم قلبمم نازک شده این روزها
زود بزود ناراحت میشم
تا تقی به توقی میخوره دلگیر میشم
انگار دنبال یه بهونه بودم این همه مدت تا یه جا خالیش کنم این همه دلتنگی رو
بقول معروف اشکم دم ِ مشکم شده
الان که فکر میکنم اشکی که شب اول عمل از چشام سرریز شد اصلا بخاطر درد و ناتوانی توی راه رفتن نبود
اینا همه ش بهانه بود
این بنده های خدام فکر کردن من خیلی دارم درد میکشم که با من همراه شدن و زدن زیر گریه.
من اول مسخره میکردم وقتی میشنیدم فلانی از غصه دق کرده و مرده
یا میگفتن طرف غمباد کرده
الان میفهمم نه بابا
میشه واقعا
اگر همه ی اتفاق های بد زندگیت و بدبیاری ها رو جمع کنی توی خودت و جیکت در نیاد ، یا باید یه شب توی خواب سکته کنی یا خلاصه یه روز و یه جا میزنه بیرون.
یه اتفاق کوچیک ، یه تلنگر ریز باعث میشه همه ی حس های فروخورده و احساسات سرکوب شده ت فوران کنه و بهانه ی خوبی باشه واسه اشک ریختن.
من اعتراف میکنم که گریه کردم.
نه توی خلوتم نه جایی که کسی نبینه.
جلوی جمع و پیش کسایی که کلی حساب میکردن روی من.غرورم رو گذاشتم کنار و خودم رو خالی کردم.
شاید این اشکا برای ۷ سال پیش و موقع فوت بابا بود که یه قطره شم از چشام بیرون نیومد.شاید واسه تحمل سختی بار مسئولییت خانواده م بود که همه ی این سالها از اول نوجونی روی دوشم سنگینی میکنه.شایدم بخاطر همه ی پاهاییه که روی خواسته های دلم گذاشتم.شاید واسه گذشته م بود. شاید حال و احوال الانم و شاید ترس ِ از آینده.اصلا شاید واسه درد ِ بعد از عملم بود.
ولی بخودم که نمیتونم دروغ بگم
من که میدونم اشکام واسه ی نداشتن ِ تو بود
#نامتواری
#خاص
#دلنوشته
#شخصی
@namotevari
۷.۰k
۱۹ فروردین ۱۴۰۲