“چی باعث گریه ات میشه؟”
“چی باعث گریه ات میشه؟”
معلم پرسید.
“تقسیم کردن عشق یکی با بقیه..”
میخواستم بگم. ولی نگفتم.
اگه بهش واقعیتو میگفتم، کلی سوال دیگه میپرسید. میخواست بدونه چرا از اینکه عشق یکیو با بقیه تقسیم کنم متنفرم.
اگه بهش میگفتم “میخوام گربمو بکشم تا برای همیشه پیشم بمونه.” معلم منو فورا به کلاسای روانشناسی میبرد تا ببینه چه مرگمه.
همکلاسی هام باهام یجوری رفتار میکردن که انگار قاتل زنجیره ای هستم.
اونا حتی جرعت نمیکردن پیشم بشینن.
اگ میفهمیدن من واقعا کیم به غیر از یه بدن ضعیف.
اونا منو به تیمارستان میفرستادن تا درمان بشم.
آخر از نظرشون فقط یه هیولام.
حتی دوستای خودم( مثلا خودم دوستای زیادی دارم) دیگه باهام حرف نمیزدن. ازم میترسیدن.
اونوقت من به طور کامل از آدم بودن در میامدم. و یه موجود متفاوت میشدم.
برا همین مجبورم خود واقعیمو فعلا مخفی نگه دارم..از شماها.
اگه این شعر رو تو کلاس انگلیسی مینوشتم، معلم انگلیسی منو به یه گوشه کلاس میکشوند و آروم زمزمه میکرد: “ این شعرت بد نیست، ولی به یه موضوع دیگه فکر کن. به یه موضوع شاد”
برای همین احساساتمو با هیچ آدم بزرگی به اشتراک نگذاشتم.
درواقع هیچ آدمی به خودشون زحمت نمیدادن این رو بخونن. چون هیچکی اهمیت نمیده.
مگر اینکه تو اخبار باشم.
یا اینستاگرام.
این دنیا،
بهت میگه مثل بقیه باش.
تا قابل قبول باشی.
مهم نیست کجای دنیا بری.
ایران یا امریکا.
افکار همه مردم یکیه.
اینکه “متفاوت” بده.
ولی حیف.
چون من خستم از تظاهر به اینکه مثل شماهام.
“من فقط یه هیولا ام.. در بدن یه دختر کوچولو.”
معلم پرسید.
“تقسیم کردن عشق یکی با بقیه..”
میخواستم بگم. ولی نگفتم.
اگه بهش واقعیتو میگفتم، کلی سوال دیگه میپرسید. میخواست بدونه چرا از اینکه عشق یکیو با بقیه تقسیم کنم متنفرم.
اگه بهش میگفتم “میخوام گربمو بکشم تا برای همیشه پیشم بمونه.” معلم منو فورا به کلاسای روانشناسی میبرد تا ببینه چه مرگمه.
همکلاسی هام باهام یجوری رفتار میکردن که انگار قاتل زنجیره ای هستم.
اونا حتی جرعت نمیکردن پیشم بشینن.
اگ میفهمیدن من واقعا کیم به غیر از یه بدن ضعیف.
اونا منو به تیمارستان میفرستادن تا درمان بشم.
آخر از نظرشون فقط یه هیولام.
حتی دوستای خودم( مثلا خودم دوستای زیادی دارم) دیگه باهام حرف نمیزدن. ازم میترسیدن.
اونوقت من به طور کامل از آدم بودن در میامدم. و یه موجود متفاوت میشدم.
برا همین مجبورم خود واقعیمو فعلا مخفی نگه دارم..از شماها.
اگه این شعر رو تو کلاس انگلیسی مینوشتم، معلم انگلیسی منو به یه گوشه کلاس میکشوند و آروم زمزمه میکرد: “ این شعرت بد نیست، ولی به یه موضوع دیگه فکر کن. به یه موضوع شاد”
برای همین احساساتمو با هیچ آدم بزرگی به اشتراک نگذاشتم.
درواقع هیچ آدمی به خودشون زحمت نمیدادن این رو بخونن. چون هیچکی اهمیت نمیده.
مگر اینکه تو اخبار باشم.
یا اینستاگرام.
این دنیا،
بهت میگه مثل بقیه باش.
تا قابل قبول باشی.
مهم نیست کجای دنیا بری.
ایران یا امریکا.
افکار همه مردم یکیه.
اینکه “متفاوت” بده.
ولی حیف.
چون من خستم از تظاهر به اینکه مثل شماهام.
“من فقط یه هیولا ام.. در بدن یه دختر کوچولو.”
۹.۶k
۲۰ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.