کسی دیگر نمیکوبد در این خانه ی متروک ویران را
کسی دیگر نمیکوبد در این خانه ی متروک ویران را
کسی دیگر نمیپرسد چرا تنهای تنهایم
و من چون شمع میسوزم ودیگر هیچ چیز ازمن نمی ماند
ومن گریان ونالانم ومن تنهای تنهایم
درون کلبه ی خاموش خویش اما
کسی حال من غمگین نمیپرسد
ومن دریای پر اشکم که توفانی به دل دارم
درون سینه ی پرجوش خویش اما
کسی حال من تنها نمیپرسد
ومن چون تک درخت زرد پاییزم
که هر دم بانسیمی می شود برگی جدا از او
ودیگر هیچ چیز ازمن نمی ماند...
کسی دیگر نمیپرسد چرا تنهای تنهایم
و من چون شمع میسوزم ودیگر هیچ چیز ازمن نمی ماند
ومن گریان ونالانم ومن تنهای تنهایم
درون کلبه ی خاموش خویش اما
کسی حال من غمگین نمیپرسد
ومن دریای پر اشکم که توفانی به دل دارم
درون سینه ی پرجوش خویش اما
کسی حال من تنها نمیپرسد
ومن چون تک درخت زرد پاییزم
که هر دم بانسیمی می شود برگی جدا از او
ودیگر هیچ چیز ازمن نمی ماند...
۲.۹k
۰۲ آبان ۱۳۹۲
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.