رویای بزرگ
رویای بزرگ
#part87
یهو رستا با لبخند اومد سمتمون
باران: هییی شما برام تولد گرفتین!؟
پریا:اهوم
رستا کیکو گذاشت رو میز و با صدای بلندی گفت:
باران تولدت مبارککک
واقعا خوشحالم که اکیپ سه نفرمون دوباره مثل قبل تکمیله...
باران با خجالت گفت:
بشین مردم دارن نگاه میکنن
رستا نشست
بعد کلی حرف زدن و عکس گرفتن نوبت رسید به کادو ها
رستا یک دستبند ست واسه سه تامون گرفته بود(عکسشو میزارم)
پریا: عااا، بچها متاسفانه وقت نشد کادو بگیرم🤦🏻♀️
باران: اشکالی نداره نیازی هم نبود...
پریا: ولی یه چیز بهتر دارم که حتما خوشحالت میکنه
رستا: واو این چیز بهتر میتونه چی باشهه🤓
پریا: یااا تو که میدونی دیگه
رستا: دارم جَو میدم بهش طبیعی تر باش لطفا
پریا: عه، خب باش
و این معمای حل نشدی چیست
یهو هممون زدیم زیر خنده😂
باران: خیلی کنجکاو شدم زود تر نشون بدین
جعبه ای که اورده بودمو از زیر میز برداشتم و سمتش گرفتم
باران جعبه رو گرفت تو دستشو و گفت:
این... این چرا نوشته از خارج از کشور!
رستا: اوممم بنظرت کی از خارج کشور واست کادو فرستاده
باران: ارسلان فرستادش!😶
پریا و رستا با هم گفت: هییییی
پریا: اون پسره لَندِهور( ببخشید) الان درحال خوشگذرونی با دوست دختر جدیدشه چرا باید واسه تو کادو بفرسته
اصلا اگه چیزی هم بفرسته خودم با دستای خودم میکشمش
رستا: نه اون نیست...
باران: پس...پس کیه؟
پریا: باران حالت خوبه، تا روزی که داشتیم برمیگشتم که هی واسش گریه میکردی الان حتی یادت نمیاد....
باران با بغضی که تو صداش بود گفت:
خیال میکردم میتونه منو فراموش کنه ولی انگار اونم مثل من...🥲
#part87
یهو رستا با لبخند اومد سمتمون
باران: هییی شما برام تولد گرفتین!؟
پریا:اهوم
رستا کیکو گذاشت رو میز و با صدای بلندی گفت:
باران تولدت مبارککک
واقعا خوشحالم که اکیپ سه نفرمون دوباره مثل قبل تکمیله...
باران با خجالت گفت:
بشین مردم دارن نگاه میکنن
رستا نشست
بعد کلی حرف زدن و عکس گرفتن نوبت رسید به کادو ها
رستا یک دستبند ست واسه سه تامون گرفته بود(عکسشو میزارم)
پریا: عااا، بچها متاسفانه وقت نشد کادو بگیرم🤦🏻♀️
باران: اشکالی نداره نیازی هم نبود...
پریا: ولی یه چیز بهتر دارم که حتما خوشحالت میکنه
رستا: واو این چیز بهتر میتونه چی باشهه🤓
پریا: یااا تو که میدونی دیگه
رستا: دارم جَو میدم بهش طبیعی تر باش لطفا
پریا: عه، خب باش
و این معمای حل نشدی چیست
یهو هممون زدیم زیر خنده😂
باران: خیلی کنجکاو شدم زود تر نشون بدین
جعبه ای که اورده بودمو از زیر میز برداشتم و سمتش گرفتم
باران جعبه رو گرفت تو دستشو و گفت:
این... این چرا نوشته از خارج از کشور!
رستا: اوممم بنظرت کی از خارج کشور واست کادو فرستاده
باران: ارسلان فرستادش!😶
پریا و رستا با هم گفت: هییییی
پریا: اون پسره لَندِهور( ببخشید) الان درحال خوشگذرونی با دوست دختر جدیدشه چرا باید واسه تو کادو بفرسته
اصلا اگه چیزی هم بفرسته خودم با دستای خودم میکشمش
رستا: نه اون نیست...
باران: پس...پس کیه؟
پریا: باران حالت خوبه، تا روزی که داشتیم برمیگشتم که هی واسش گریه میکردی الان حتی یادت نمیاد....
باران با بغضی که تو صداش بود گفت:
خیال میکردم میتونه منو فراموش کنه ولی انگار اونم مثل من...🥲
۳.۵k
۰۷ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.