پارت16 اولین سفر تنهایی
#پارت16 #اولین سفر تنهایی
شاخ در اوردم دهنم سه متر باز شد پسره هم دست کمی از من نداشت
من:تو.. تو اینجا چیکار میکنی؟
همه از حرفم تعجب کردن
پسره: من پسر این خانوادم ولی تو چرا اینجایی؟
من: تو.... یعنی.... داداش اوا؟
اوا: اره دیگه مگه چیه؟
اخه اون همون پسرست که تو یه کوپه بودیم اوا با تعجب نگام کردو گفت
اوا: یعنی داداش من همون پسره تو کوپه تو بود؟
من: اره
ارتام انگار دیگه از شک در اومدو گفت
ارتام: والا ما باتو انقدر چیزا عجیب تجربه کردیم که این در موقابلشون هیچه
بعد خندید بیشعور فک کنم همون حرف تو کوپمو میگه(کیرم تو دهنت) چپ چپ نگاش کردم انگار دیگه همه از شوک در اومدن و اوا رفت ارتامو بغل کرد اوا تا توی گردنش بود حداقل اوا قدش خوبه من به زور تا روی سینش میرسم اوا از بغلش در اومدو گفت برو لباساتو عوض کن که بو میدی
من: چرا حرف الکی میزنیم همین که قطار خواست وایسه لباساشو عوض کرد
اوا: توهم دیدی؟
من: هول
بعد چشامو تاب دادم
اوا داشت میخندید که ارتام زد تو سرش دلم خنک شد اروم گفتم
من: دمتگرم
ولی فک کنم همه شنیدن جون اوا افتاد دنبالم منم همونجا وایسادم موقعی که اوا رسید خواست بزنه جا خالی دادم رفتم پشتش خورد زمین خیلی صحنه خوبی بود خونه یهو ترکید از خنده ما مامان اواگفت
مامان اوا: اخ دختر روزمو ساختی
من: با افتادن اوا روزت ساخته شد؟
مامان اوا: دقیقا
اوا مامانشو چپ چپ نگاه کرد مامانش باز خندید
گوشیم زنگ خورد از توی جیبم در اوردم دیدم مامانمه لامصب بابا هم زنگ نمیزنه ها جواب دادم
من: الو
مامان: سلام عزیزم خوبی
من: سلام ممنون تو خبی؟
مامان: اره ممنون رسیدی؟
من: اره الان خونه دوستمم
مامان: سلاممو بهش برسون فقط خواستم بگم اگه پول کم اوردی بگو تا برات بفرستیم
من: باشه
مامان: تارا خاستگارو رد کردیم دیگه نگران این موضوع نباش
اینقدر خوشحال شدم که پریدم هوا جیغ زدم گفتم
من: راست میگی
مامان: اره وقتی دیدم راضی نیستی به باباتم گفتم ردش کردیم
من: اوف خداروشکر
مامان: کاری نداری؟
من: نه قربونت خدافظ
مامان: خدافظ
گوشیو قطع کردم و سرمو بلند کردم دیدم 8جفت چشم دارن با تعجب نگام میکنن خندیدمو گفتم
من: تعجب نکنین فقط مامانم خاستگارمو رد کرد خوشحالم
بابا اوا: بهش بگو بیا این اوارو بگیر بخدا ترشی شد
نگاش کردمو گفتم
من: اگع قرار به ترشی شدنه که منم الان ترشی شدم چون هم سنیم بعدم کی تو 20سالگی ازدواج میکنه؟
اوا: تو یه پسر خوشگلو پولدارو خوش اخلاق پیدا کن من فردا باش ازدواج میکنم
ارتام: اون با تو ازدواج نمیکنه
اوا: تو ساکت شو
بعد رو به من کرد گفت بیا بریم لباساتو عوض کن این جمع بر علیه ماست بعد دستمو گرفت بردم نمیدونم اگه دستمو نگیره چی ازش کم میشع رفتیم تو اتاقی که مثلا مال من بود و اوا زد تو سر خودشو من گفت
اوا: چمدونتو از تو ماشین نیاوردی
راست میگفت
من: وای کی حوصله داره دوباره بره پایین
اوا دوباره دستمو کشید و برد و گفت
اوا: نق نزدن گمشو بریم پایین بیاریمش
باهم رفتیم پایین از سالنو حیاط گذشتیم رفتیم سمت ماشین اوا گفت دست رو ماشین کشیدو گفت
اوا: چه عروسکیه خوشبحالت
من: چشش نزنی بخدا اگه چیزیش شه افسرده
میشم
اوا رفت پشت ماشین یهو جیغ زد گفت بیا اینجا رفتم با صحنه خیلی بدی رو به رو شدم.......
شاخ در اوردم دهنم سه متر باز شد پسره هم دست کمی از من نداشت
من:تو.. تو اینجا چیکار میکنی؟
همه از حرفم تعجب کردن
پسره: من پسر این خانوادم ولی تو چرا اینجایی؟
من: تو.... یعنی.... داداش اوا؟
اوا: اره دیگه مگه چیه؟
اخه اون همون پسرست که تو یه کوپه بودیم اوا با تعجب نگام کردو گفت
اوا: یعنی داداش من همون پسره تو کوپه تو بود؟
من: اره
ارتام انگار دیگه از شک در اومدو گفت
ارتام: والا ما باتو انقدر چیزا عجیب تجربه کردیم که این در موقابلشون هیچه
بعد خندید بیشعور فک کنم همون حرف تو کوپمو میگه(کیرم تو دهنت) چپ چپ نگاش کردم انگار دیگه همه از شوک در اومدن و اوا رفت ارتامو بغل کرد اوا تا توی گردنش بود حداقل اوا قدش خوبه من به زور تا روی سینش میرسم اوا از بغلش در اومدو گفت برو لباساتو عوض کن که بو میدی
من: چرا حرف الکی میزنیم همین که قطار خواست وایسه لباساشو عوض کرد
اوا: توهم دیدی؟
من: هول
بعد چشامو تاب دادم
اوا داشت میخندید که ارتام زد تو سرش دلم خنک شد اروم گفتم
من: دمتگرم
ولی فک کنم همه شنیدن جون اوا افتاد دنبالم منم همونجا وایسادم موقعی که اوا رسید خواست بزنه جا خالی دادم رفتم پشتش خورد زمین خیلی صحنه خوبی بود خونه یهو ترکید از خنده ما مامان اواگفت
مامان اوا: اخ دختر روزمو ساختی
من: با افتادن اوا روزت ساخته شد؟
مامان اوا: دقیقا
اوا مامانشو چپ چپ نگاه کرد مامانش باز خندید
گوشیم زنگ خورد از توی جیبم در اوردم دیدم مامانمه لامصب بابا هم زنگ نمیزنه ها جواب دادم
من: الو
مامان: سلام عزیزم خوبی
من: سلام ممنون تو خبی؟
مامان: اره ممنون رسیدی؟
من: اره الان خونه دوستمم
مامان: سلاممو بهش برسون فقط خواستم بگم اگه پول کم اوردی بگو تا برات بفرستیم
من: باشه
مامان: تارا خاستگارو رد کردیم دیگه نگران این موضوع نباش
اینقدر خوشحال شدم که پریدم هوا جیغ زدم گفتم
من: راست میگی
مامان: اره وقتی دیدم راضی نیستی به باباتم گفتم ردش کردیم
من: اوف خداروشکر
مامان: کاری نداری؟
من: نه قربونت خدافظ
مامان: خدافظ
گوشیو قطع کردم و سرمو بلند کردم دیدم 8جفت چشم دارن با تعجب نگام میکنن خندیدمو گفتم
من: تعجب نکنین فقط مامانم خاستگارمو رد کرد خوشحالم
بابا اوا: بهش بگو بیا این اوارو بگیر بخدا ترشی شد
نگاش کردمو گفتم
من: اگع قرار به ترشی شدنه که منم الان ترشی شدم چون هم سنیم بعدم کی تو 20سالگی ازدواج میکنه؟
اوا: تو یه پسر خوشگلو پولدارو خوش اخلاق پیدا کن من فردا باش ازدواج میکنم
ارتام: اون با تو ازدواج نمیکنه
اوا: تو ساکت شو
بعد رو به من کرد گفت بیا بریم لباساتو عوض کن این جمع بر علیه ماست بعد دستمو گرفت بردم نمیدونم اگه دستمو نگیره چی ازش کم میشع رفتیم تو اتاقی که مثلا مال من بود و اوا زد تو سر خودشو من گفت
اوا: چمدونتو از تو ماشین نیاوردی
راست میگفت
من: وای کی حوصله داره دوباره بره پایین
اوا دوباره دستمو کشید و برد و گفت
اوا: نق نزدن گمشو بریم پایین بیاریمش
باهم رفتیم پایین از سالنو حیاط گذشتیم رفتیم سمت ماشین اوا گفت دست رو ماشین کشیدو گفت
اوا: چه عروسکیه خوشبحالت
من: چشش نزنی بخدا اگه چیزیش شه افسرده
میشم
اوا رفت پشت ماشین یهو جیغ زد گفت بیا اینجا رفتم با صحنه خیلی بدی رو به رو شدم.......
۳.۳k
۱۲ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.