شب که شد تاری بیاور، یک بغل آواز هم
شب که شد تاری بیاور، یک بغل آواز هم
شور تحریر «بنان» را، پنجه ی «شهناز» هم
شب که شد، سکر تمنای تو بیرون میزند
از خم سربسته و از شیشه های باز هم
شب که شد،آوازی از دیوان شمس الدین خوش است
دست و پا یاری کند، رقصی شلنگ انداز هم
باید امشب از حصار تنگ تهران وارهی
نشئه ی قونیه باشی، تشنه ی شیراز هم
تا سحر مشغول باشی با معمایی لطیف
ممکن است آیا که با من لطف دارد، ناز هم ؟
روز های آخر اسفند مستم کرده است
گرچه من عاقل نبودم از همان آغاز هم
خواستم یک لحظه از یاد تو بگریزم ولی
نام تو تکرار می شد در صدای ساز هم
مستی نامت عجب عقل از سرم انداخته
چون نمی ترسم من از این شهر پر سرباز هم
صبح آمد باید از یاد تو برخیزم ببخش
آفتاب آمد تو را از من بگیرد باز هم
شور تحریر «بنان» را، پنجه ی «شهناز» هم
شب که شد، سکر تمنای تو بیرون میزند
از خم سربسته و از شیشه های باز هم
شب که شد،آوازی از دیوان شمس الدین خوش است
دست و پا یاری کند، رقصی شلنگ انداز هم
باید امشب از حصار تنگ تهران وارهی
نشئه ی قونیه باشی، تشنه ی شیراز هم
تا سحر مشغول باشی با معمایی لطیف
ممکن است آیا که با من لطف دارد، ناز هم ؟
روز های آخر اسفند مستم کرده است
گرچه من عاقل نبودم از همان آغاز هم
خواستم یک لحظه از یاد تو بگریزم ولی
نام تو تکرار می شد در صدای ساز هم
مستی نامت عجب عقل از سرم انداخته
چون نمی ترسم من از این شهر پر سرباز هم
صبح آمد باید از یاد تو برخیزم ببخش
آفتاب آمد تو را از من بگیرد باز هم
۱.۴k
۱۹ فروردین ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.