رمان عشق در دور دست ها
#پارت2
چند ساعت بعد...
وارد مغازه شدیم...فروشنده یک دختر جوون بود..
+سلام عزیزم خوش اومدین
-سلام ممنونم میشه اون لباسو برام بیارین ؟(و به لباس اشاره کردم)
+باشه گلم برو تو اتاق پرو تا واست بیارم..
لباسو بهم داد و به سمت اتاق پرو رفتم
بعد چند دقیقه لباسو پوشیدم که صدای آهو اومد
-ویدا داری لباس میدوزی بیا دیگه
+باشه بابا اومدم
در اتاقو باز کردم و به سمت اهو رفتم....اهو مات نگام میکرد..دستمو جلو صورتش حرکت دادم...
-الو اهو چت شد؟لباس بهم نمیاد؟
بلاخره به خودش اومد
+ویدا محشر شدییی خیلی بهت میاد
-واقعا؟
+اره به نظرم همینو بخر
+باشه
لباسو خریدم و با اهو به سمت خونه من حرکت کردیم...
باصدای اهو به خودم اومدم...
+ویدا ارایشت تموم شد برو خودتو ببین
به سمت ایینه رفتم...باورم نمیشد این من بودم؟وای چشم نخورم ایشاالله لباسم که پوشیده بودم خیلی خوشگل شده بودم
-ایول اهو دمت گرم عالی شدم
+خواهش حالا بیا راه بیوفتیم که دیر میشه
-باشه...
باورم نمیشد اینجا بیشتر شبیه قصره تا خونه... یک نفر که شبیه بادیگاردا بود درو برامون باز کرد حیاطش خیلی بزرگ و سر سبز بود با اهو به سمت ورودی رفتیم که خدمتکاری اومد به سمتمون..
+خوش اومدی
-ممنونم
+بفرمایید از این طرف و به سمت ورودی اشاره کرد...
همین که وارد شدیم امیر رو دیدم خیلی خوش تیپ شده بود بلاخره ما رو دید و به سمتمون اومد...
پارتجدید.
بخونیدولذتببرید.
نویسندهمنوکشتتاپارتبده.
لایکونظربدید.
کپیاصکیممنوعهست.
🤍⛓️
چند ساعت بعد...
وارد مغازه شدیم...فروشنده یک دختر جوون بود..
+سلام عزیزم خوش اومدین
-سلام ممنونم میشه اون لباسو برام بیارین ؟(و به لباس اشاره کردم)
+باشه گلم برو تو اتاق پرو تا واست بیارم..
لباسو بهم داد و به سمت اتاق پرو رفتم
بعد چند دقیقه لباسو پوشیدم که صدای آهو اومد
-ویدا داری لباس میدوزی بیا دیگه
+باشه بابا اومدم
در اتاقو باز کردم و به سمت اهو رفتم....اهو مات نگام میکرد..دستمو جلو صورتش حرکت دادم...
-الو اهو چت شد؟لباس بهم نمیاد؟
بلاخره به خودش اومد
+ویدا محشر شدییی خیلی بهت میاد
-واقعا؟
+اره به نظرم همینو بخر
+باشه
لباسو خریدم و با اهو به سمت خونه من حرکت کردیم...
باصدای اهو به خودم اومدم...
+ویدا ارایشت تموم شد برو خودتو ببین
به سمت ایینه رفتم...باورم نمیشد این من بودم؟وای چشم نخورم ایشاالله لباسم که پوشیده بودم خیلی خوشگل شده بودم
-ایول اهو دمت گرم عالی شدم
+خواهش حالا بیا راه بیوفتیم که دیر میشه
-باشه...
باورم نمیشد اینجا بیشتر شبیه قصره تا خونه... یک نفر که شبیه بادیگاردا بود درو برامون باز کرد حیاطش خیلی بزرگ و سر سبز بود با اهو به سمت ورودی رفتیم که خدمتکاری اومد به سمتمون..
+خوش اومدی
-ممنونم
+بفرمایید از این طرف و به سمت ورودی اشاره کرد...
همین که وارد شدیم امیر رو دیدم خیلی خوش تیپ شده بود بلاخره ما رو دید و به سمتمون اومد...
پارتجدید.
بخونیدولذتببرید.
نویسندهمنوکشتتاپارتبده.
لایکونظربدید.
کپیاصکیممنوعهست.
🤍⛓️
۱.۶k
۲۴ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.