پارت ۷۰
پارت ۷۰
........
×پس تو توی خونه جی هوب زندگی میکردی و من حتی متوجهاش نبودم
جین حرف نامجون را تایید کرد الان حدوداً یه ساعت بود که همو دیده بودن اولش خواستن که همدیگرو قورت بدن ولی با وجود جی هوب یه ذره سعی کردن آروم رفتار کنن
÷آره و یه چیز دیگه هم بگم اونم اینه که وقتی اومدین خونه جی هوب من اونجا بودم فقط قایم شده بودم
نامجون رو به جیهوپ گفت
×دیدی گفتم یه کاسه زیر نیم کاسه است
جی هوپ خندهای کرد
♤ببینین منو وسط نکشین من فقط کسی بودم که نمیخواستم اتفاقی بیفته خیلی ترسناک رفتار میکردی نامجون
×باشه اینو قبول میکنم
کسی که داشت از اونا مراقبت میکرد از حرفهاشون خسته شد و بالاخره لب زد
■میشه چند دقیقه خفه شین عصبیم کردین پیداش کردی دیگه الان من چیکار کنم دم به دقیقه داره سوال میپرسه
×قسم میخورم اگه الان دستم باز بود قبل از نامجون تیکه تیکت میکردم
÷تا تو چاقوتو برداری من تو سرش یه تیر میزدم که دیگه نتونه حرکت کنه
نگهبان که از حرف دو تا برادر ترسید ترجیح داد که ساکت بمونه و به اون اهمیت نده
♤امیدوارم حال بقیه خوب
جیننگاهی به جیهوپ کرد
÷لازمه پرانتز بذاری و بگی امیدوارم حال یونگی خوب باشه
×یونگ کدوم خریه
قبل اینکه جین جواب نامجونو بده به دست جی هوپ صندلیش کج شد
÷چت بچه چرا میندازیم در مورد دوست پسرت حرف زدیم غیرتی؟
♤جین خفه شو به خدا قسم دستم باز بود خفت میکردم
نامجون که تعجب کرده بود به جیهوپ نگاه کرد
×چرا به من نگفتی منو بیخیال کاترین چی
♤میدونی ترجیح دادم قطعی شه بعد بگم
×خیلی لطف کردی
بعد حرف نامجون در باز شد و سیسی زن رئیس وارد شد
○خوب خوب ببین کیا رو اینجا داریم
........
یونگی که دیگه طاقت نیاورده بود توی خونه بمونه با سوار شدن روی موتورش سمت عمارت خونوادگیشون رفت و الان یه ربع بود که در حال جمع کردن یه سری وسایل بود و دوتا برادرش در حال نگاه کردن بهش جیمین بالاخره بعد از اینکه یونگی یه دونه بمب خنثی رو توی کیفش گذاشت لب وا کرد
! خیلی دوست دارم بدونیم چه غلطی میکنی چون یه تفنگ و یه دونه بمب و خیلی وسایل دیگه برداشتی
یونگی همونطور که داشت میرفت سمت یه تفنگ دیگه حرف زد
♧همین الان توضیح دادم یکیو گرفتن و به یه سنگی نیاز دارن و دارم میرم جلوشونو بگیرم
=منظورت از یکی که جیهوب نیست؟
بعد حرف تهونگ یونگی با تکون دادن سرش تایید کرد که جیمین و عصبانیت گفت
! واقعا باورم نمیشه که واسه یه نفر داری وسایل میبری اصلاً چرا تو باید بری؟
........
........
×پس تو توی خونه جی هوب زندگی میکردی و من حتی متوجهاش نبودم
جین حرف نامجون را تایید کرد الان حدوداً یه ساعت بود که همو دیده بودن اولش خواستن که همدیگرو قورت بدن ولی با وجود جی هوب یه ذره سعی کردن آروم رفتار کنن
÷آره و یه چیز دیگه هم بگم اونم اینه که وقتی اومدین خونه جی هوب من اونجا بودم فقط قایم شده بودم
نامجون رو به جیهوپ گفت
×دیدی گفتم یه کاسه زیر نیم کاسه است
جی هوپ خندهای کرد
♤ببینین منو وسط نکشین من فقط کسی بودم که نمیخواستم اتفاقی بیفته خیلی ترسناک رفتار میکردی نامجون
×باشه اینو قبول میکنم
کسی که داشت از اونا مراقبت میکرد از حرفهاشون خسته شد و بالاخره لب زد
■میشه چند دقیقه خفه شین عصبیم کردین پیداش کردی دیگه الان من چیکار کنم دم به دقیقه داره سوال میپرسه
×قسم میخورم اگه الان دستم باز بود قبل از نامجون تیکه تیکت میکردم
÷تا تو چاقوتو برداری من تو سرش یه تیر میزدم که دیگه نتونه حرکت کنه
نگهبان که از حرف دو تا برادر ترسید ترجیح داد که ساکت بمونه و به اون اهمیت نده
♤امیدوارم حال بقیه خوب
جیننگاهی به جیهوپ کرد
÷لازمه پرانتز بذاری و بگی امیدوارم حال یونگی خوب باشه
×یونگ کدوم خریه
قبل اینکه جین جواب نامجونو بده به دست جی هوپ صندلیش کج شد
÷چت بچه چرا میندازیم در مورد دوست پسرت حرف زدیم غیرتی؟
♤جین خفه شو به خدا قسم دستم باز بود خفت میکردم
نامجون که تعجب کرده بود به جیهوپ نگاه کرد
×چرا به من نگفتی منو بیخیال کاترین چی
♤میدونی ترجیح دادم قطعی شه بعد بگم
×خیلی لطف کردی
بعد حرف نامجون در باز شد و سیسی زن رئیس وارد شد
○خوب خوب ببین کیا رو اینجا داریم
........
یونگی که دیگه طاقت نیاورده بود توی خونه بمونه با سوار شدن روی موتورش سمت عمارت خونوادگیشون رفت و الان یه ربع بود که در حال جمع کردن یه سری وسایل بود و دوتا برادرش در حال نگاه کردن بهش جیمین بالاخره بعد از اینکه یونگی یه دونه بمب خنثی رو توی کیفش گذاشت لب وا کرد
! خیلی دوست دارم بدونیم چه غلطی میکنی چون یه تفنگ و یه دونه بمب و خیلی وسایل دیگه برداشتی
یونگی همونطور که داشت میرفت سمت یه تفنگ دیگه حرف زد
♧همین الان توضیح دادم یکیو گرفتن و به یه سنگی نیاز دارن و دارم میرم جلوشونو بگیرم
=منظورت از یکی که جیهوب نیست؟
بعد حرف تهونگ یونگی با تکون دادن سرش تایید کرد که جیمین و عصبانیت گفت
! واقعا باورم نمیشه که واسه یه نفر داری وسایل میبری اصلاً چرا تو باید بری؟
........
۴.۹k
۲۵ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.