قاتل غرورم پارت ۵ ♡
ته ویو
لباسامو عوض کردم و اونایی ک تنم بودو روی تخت گذاشتم و از اتاق بیرون رفتم ک یلحظه فهمیدم کوک تا منو دید تو جاش پرید ولی ب روی خودش نیاورد و از پله ها درحال پایین رفتن بود و وقتی تازه دوتا پله رفت پایین منم پشت سرش از پله ها داشتم میومدم پایین ک کوک رو ب طرف خانوم مسنی کرد ک تاحالا چند بار دیده بودمش رو کرد و گفت : اجوما منو ته میریم بیرون گ دیر برگشتیم در های امارت رو ببند و بعد از ساعت ۱۲ کسی ن خارج میشه ن داخل
شیفت هارو هم عوض کن ب ماریا هم بگو دخترش مرده بره خونه
ته ویو
هی هی ماریا کیه ک انقد دختره مهمه
وایسا ب من چ اصن
عیسی ترو ل انجیلت ب من عقل بده آخه این چ وضعیه
تو خودم بودم و خود درگیری داشتم با خودم ک متوجه شدم کوک ازم خیلی جلو تره منم پا تند کردم و تند تند پله های مارپیچ رو اومدم پایین و ب کوک رسیدم و باهم از پله ی آخر پایین اومدیم
و من توی باغ عمارت وایساده بودم ک دیدم با بوگاتی ک اون شب هم باهاش اومد بار جلوی پام ترمز کرد
و منم با پرویی تمام جلو کنار راننده نشستم ک آروم ب اطراف نگا کردم ک کوک دنده رو عوض کرد و پاشو گذاشت رو گاز و منم از ترس چشمامو بستم ک دستمو رو اون دستش ک رو دنده بود گذاشتم و فشار دادم وقتی از مسیر پارکینگ تا در ورودی ک آسفالت شده بود خارج شدیم و وارد خیابون شدیم دستمو پس زد و دوباره گرفت و کوبید رو دنده و دست خودشو گذاشت بعد هم دنده رو عوض کرد
بعد ۴۰ مین
جلوی در پاساژ بزنی نگه داشت
و پیاده شدیم
کوک ویو
از ماشین پیاده شدیم ک دیدم کل پسر عا و دختر هایی ک تو پاساژن داشتن با نگاهشون ته رو میخوردن و برای اینکه دیگ نگاهش نکنن دست چپم ک سمت ته بود رو گذاشتم رو پهلوی ته ک یه لحضه فهمیدم مور مورش شد
ولی اهمیت نداد
و باهم گام بر میداشتیم و ب مغازه ها نگاه میکردیم
ک نگاهم ب گوشی فروشی افتاد و رفتم تا هم گوشی براش بخرم هم سیم کارت (بچه ها من نمیدونم کجا باید بریم تو کره ک سیم کارت بخریم بنابراین اینجوری نوشتم ) ته رو روانه کردم سمت گوشی فروشی و
بعد ده مین ک خرید گوشی تموم شد از مغازه زدیم بیرون
&&&&&&&♡&&&&&&&
خب اینم این پارت
ک واقعا خیلی نوشتم هم اینو هم قبلی هم پارت چهار رو
......................
بی خوابی مطلق گرفتم جعر ×_×
لباسامو عوض کردم و اونایی ک تنم بودو روی تخت گذاشتم و از اتاق بیرون رفتم ک یلحظه فهمیدم کوک تا منو دید تو جاش پرید ولی ب روی خودش نیاورد و از پله ها درحال پایین رفتن بود و وقتی تازه دوتا پله رفت پایین منم پشت سرش از پله ها داشتم میومدم پایین ک کوک رو ب طرف خانوم مسنی کرد ک تاحالا چند بار دیده بودمش رو کرد و گفت : اجوما منو ته میریم بیرون گ دیر برگشتیم در های امارت رو ببند و بعد از ساعت ۱۲ کسی ن خارج میشه ن داخل
شیفت هارو هم عوض کن ب ماریا هم بگو دخترش مرده بره خونه
ته ویو
هی هی ماریا کیه ک انقد دختره مهمه
وایسا ب من چ اصن
عیسی ترو ل انجیلت ب من عقل بده آخه این چ وضعیه
تو خودم بودم و خود درگیری داشتم با خودم ک متوجه شدم کوک ازم خیلی جلو تره منم پا تند کردم و تند تند پله های مارپیچ رو اومدم پایین و ب کوک رسیدم و باهم از پله ی آخر پایین اومدیم
و من توی باغ عمارت وایساده بودم ک دیدم با بوگاتی ک اون شب هم باهاش اومد بار جلوی پام ترمز کرد
و منم با پرویی تمام جلو کنار راننده نشستم ک آروم ب اطراف نگا کردم ک کوک دنده رو عوض کرد و پاشو گذاشت رو گاز و منم از ترس چشمامو بستم ک دستمو رو اون دستش ک رو دنده بود گذاشتم و فشار دادم وقتی از مسیر پارکینگ تا در ورودی ک آسفالت شده بود خارج شدیم و وارد خیابون شدیم دستمو پس زد و دوباره گرفت و کوبید رو دنده و دست خودشو گذاشت بعد هم دنده رو عوض کرد
بعد ۴۰ مین
جلوی در پاساژ بزنی نگه داشت
و پیاده شدیم
کوک ویو
از ماشین پیاده شدیم ک دیدم کل پسر عا و دختر هایی ک تو پاساژن داشتن با نگاهشون ته رو میخوردن و برای اینکه دیگ نگاهش نکنن دست چپم ک سمت ته بود رو گذاشتم رو پهلوی ته ک یه لحضه فهمیدم مور مورش شد
ولی اهمیت نداد
و باهم گام بر میداشتیم و ب مغازه ها نگاه میکردیم
ک نگاهم ب گوشی فروشی افتاد و رفتم تا هم گوشی براش بخرم هم سیم کارت (بچه ها من نمیدونم کجا باید بریم تو کره ک سیم کارت بخریم بنابراین اینجوری نوشتم ) ته رو روانه کردم سمت گوشی فروشی و
بعد ده مین ک خرید گوشی تموم شد از مغازه زدیم بیرون
&&&&&&&♡&&&&&&&
خب اینم این پارت
ک واقعا خیلی نوشتم هم اینو هم قبلی هم پارت چهار رو
......................
بی خوابی مطلق گرفتم جعر ×_×
۷.۹k
۱۳ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.