part:1
(ویو ا/ت)
برای بار هزارم تماسی که از طرف پدر عزیزش گرفته شده بود رو رد کرد....
و با چشمایی که هر لحظه بخاطر جمع شدن اشک توشون برق میزد به جاده ی تاریک رو به روش که تنها با نور کمی که از چراغ های کوچه ی اشنایی که توش قرار داشت،
جون میگرفت و کمی پیدا میشد ، نگاه های غم انگیزی میکرد....
که شاید هر کدام از این نگاه ها معنی خاصی داشت....
شاید مقصر این نگاه ها همون پدر عزیزش بود؟!
با بالاتر کشیدن زیپ سوییشرت مشکی که به تن داشت بار دیگه جملاتی رو که پدرش از سر عصبانیت بهش زده بود رو توی فکرش بی خبر از اینکه هر کلمه رو با لرز و نفس های تند....زیر لب به زبون میاورد مرور کرد....
(علامت پدرش~)
~ازت متنفرم... اگه مادرت الان ترکم کرده بخاطر توعه دختره ی گستاخ
(مادر پدرش طلاق گرفتن)
بار دیگه صحنه ی اشنا رو به روش به تصویر کشیده شد و همین باعث شد قطره ی دیگری اشک از چشمان شفافش بچکه.... بی خبر از اینکه الان ساعت از نه شب گذشته و نباید تا این موقع توی کوچه های تاریک شهر.... کوچه های اشنایی که خبر از درد و غم اون دارن، و حتی شاید کوچه هایی که با با چراغ های نیم سوز رو به همدردی زده بودند، میموند....
حالا ساعت 15 دقیقه ی دیگر گذشته بود.... و عقربه های ساعت... ساعت 21:15 دقیقه رو نشان میدادند....
اروم چشمش به کافه ی اشنایی افتاد که درست در 100 متری اون قرار داشت ...
کافه ای که حالا نورش بخاطر چراغ های نیم سوز کوچه بیشتر به چشم میخورد....
اروم اشک هاش رو کنار زد و نفس راحتی سر داد که شاید دلیلش صاحب کافه میبود، کسی که توی تمام مدت پشتش بوده و هربار که اون ناراحت بوده روی به صاحب کافه و حتی شاید دوست صمیمیش میاورده... و اون با کمال میل می پذیرفته....
با برداشتن اخرین قدم اروم در کافه ی قدیمی را پس زد و همین باعث شد صدای زنگی که بالای در کافه بود به صدا در بیاد....
(علامت دوست صمیمی ا/ت جولیا$)
(علامت ا/ت+)
+سلام جولیا
(ویو جولیا)
............. ادامه دارد..........
(خب گایز اینم پارت یک فیک رباینده ی جذاب ک گفته بودم اگه هشتادتایی بشیم میزارم.... مرسی که حمایت میکنید و الان مارو به 93 رسوندید... بازم زیادمون کنید 🤍🦋و اینکه یه سری استایل و مکان گذاشتم برای تصور بهتر 👌بگید ببینم این پارت چطور بود😀)
برای بار هزارم تماسی که از طرف پدر عزیزش گرفته شده بود رو رد کرد....
و با چشمایی که هر لحظه بخاطر جمع شدن اشک توشون برق میزد به جاده ی تاریک رو به روش که تنها با نور کمی که از چراغ های کوچه ی اشنایی که توش قرار داشت،
جون میگرفت و کمی پیدا میشد ، نگاه های غم انگیزی میکرد....
که شاید هر کدام از این نگاه ها معنی خاصی داشت....
شاید مقصر این نگاه ها همون پدر عزیزش بود؟!
با بالاتر کشیدن زیپ سوییشرت مشکی که به تن داشت بار دیگه جملاتی رو که پدرش از سر عصبانیت بهش زده بود رو توی فکرش بی خبر از اینکه هر کلمه رو با لرز و نفس های تند....زیر لب به زبون میاورد مرور کرد....
(علامت پدرش~)
~ازت متنفرم... اگه مادرت الان ترکم کرده بخاطر توعه دختره ی گستاخ
(مادر پدرش طلاق گرفتن)
بار دیگه صحنه ی اشنا رو به روش به تصویر کشیده شد و همین باعث شد قطره ی دیگری اشک از چشمان شفافش بچکه.... بی خبر از اینکه الان ساعت از نه شب گذشته و نباید تا این موقع توی کوچه های تاریک شهر.... کوچه های اشنایی که خبر از درد و غم اون دارن، و حتی شاید کوچه هایی که با با چراغ های نیم سوز رو به همدردی زده بودند، میموند....
حالا ساعت 15 دقیقه ی دیگر گذشته بود.... و عقربه های ساعت... ساعت 21:15 دقیقه رو نشان میدادند....
اروم چشمش به کافه ی اشنایی افتاد که درست در 100 متری اون قرار داشت ...
کافه ای که حالا نورش بخاطر چراغ های نیم سوز کوچه بیشتر به چشم میخورد....
اروم اشک هاش رو کنار زد و نفس راحتی سر داد که شاید دلیلش صاحب کافه میبود، کسی که توی تمام مدت پشتش بوده و هربار که اون ناراحت بوده روی به صاحب کافه و حتی شاید دوست صمیمیش میاورده... و اون با کمال میل می پذیرفته....
با برداشتن اخرین قدم اروم در کافه ی قدیمی را پس زد و همین باعث شد صدای زنگی که بالای در کافه بود به صدا در بیاد....
(علامت دوست صمیمی ا/ت جولیا$)
(علامت ا/ت+)
+سلام جولیا
(ویو جولیا)
............. ادامه دارد..........
(خب گایز اینم پارت یک فیک رباینده ی جذاب ک گفته بودم اگه هشتادتایی بشیم میزارم.... مرسی که حمایت میکنید و الان مارو به 93 رسوندید... بازم زیادمون کنید 🤍🦋و اینکه یه سری استایل و مکان گذاشتم برای تصور بهتر 👌بگید ببینم این پارت چطور بود😀)
۳.۸k
۲۰ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.