مرده: وقتی به دنیا اومدی مادرت مریض شد و بخاطر تو مرد اون
مرده: وقتی به دنیا اومدی مادرت مریض شد و بخاطر تو مرد اونجا بود که ازت متنفر شدم و خوشحالم که تورو به پرورشگاه اهدا کردم با دستای خودم میکشمت و انتقامشو میگیرم
+(انگار نمیتونستم جلوی گریمو بگیرم فقط با دهن باز به حرفاش گوش میدادم انگا دستم سست شده بود کوک با عصبانیت گوشی رو ازم گرفت)
_ توی عوضی داری به نورا چی میگی؟(عصبی و کمی بلند)
(عاممم دوستان محترم از الان به بعد مینویسم که کی داره حرف میزنه مثلا کوک: نورا:)
مرده: تو کی باشی؟ نکنه شوهرشی یا نامزدش دختره هرزه
کوک: حرف دهنتو بفهم(داد)
مرده: غیرت داری روش بگو ببینم چیکارشی تا بهت بگم داستان چیه
کوک: پدر خوندش(عصبی)
مرده: منم پدر واقعیشم(تک خنده)
کوک: بعد چند سال تازه پیدات شده که چیکار کنی؟(عصبی)
مرده: انتقام
کوک: فک کنم اشتباه به ارزت رسوندن کسی که باید انتقام بگیره نوراست(عصبی و بلند)
مرده: خودش میدونه چیکار کرده لازم نیست تو برای غیرتی بشی
کوک: حرومزاده تو هنوز نشناختی با کی طرفی اون دختر برام باارزش ترین داراییه حالا که اشکشو در آوردی نظرت با مردن چیه؟(تک خنده)
مرده: عه نه بابا؟ کسی که باید کشته شه نوراست اون دختره هرزه که مادرشو کشت
کوک: زر مفت نزن راجب نورا درست حرف بزن مرتیکه#@#@#(عربده)
(نورا دستاشو میذاره رو گوشش و دو زانو میشینه روی زمین)
نورا: نه نه من نه اینکار نه نه خاطرات نه دوباره تکرار نشو لطفا(گریه)
' تا صدای حرف نورا رو شنیدم فقط یه حرف زدم
کوک: تو اشکشو در آوردی. زیر سنگم که شده پیدات میکنم و زبونتو از حلقومت جدا میکنم تا دیگه اونو ناراحت نکنی اشک اون مقدسه خودتو مرده فرض کن(خنده)
' گوشیو قطع کردم و انداختم زمین دوییدم سمت نورا بغلش کردم و بردم تو اتاق گذاشتمش روی تخت و نشستم پیشش
نورا: برقارو کم کن لطفا(بغض)
کوک: باشه
(کوک برقا رو کم میکنه و نورا یه ژاکت میپوشه گوشیشو برمیداره هدفونش رو میزاره میره سمت بالکن)
" این چه سوالیه تو ذهنم داره میچرخه؟ من؟ مامانمو کشتم؟ منظور اون چی بود؟ باید باور کنم؟ یعنی واقعا اون مرد بابام بود؟
کوک: به چی فک میکنی؟
نورا: من تا 8 سالگی پیش بابام زندگی میکردم اون کارایی انجام میداد که انگار به شیطان هم درس میداد
+(انگار نمیتونستم جلوی گریمو بگیرم فقط با دهن باز به حرفاش گوش میدادم انگا دستم سست شده بود کوک با عصبانیت گوشی رو ازم گرفت)
_ توی عوضی داری به نورا چی میگی؟(عصبی و کمی بلند)
(عاممم دوستان محترم از الان به بعد مینویسم که کی داره حرف میزنه مثلا کوک: نورا:)
مرده: تو کی باشی؟ نکنه شوهرشی یا نامزدش دختره هرزه
کوک: حرف دهنتو بفهم(داد)
مرده: غیرت داری روش بگو ببینم چیکارشی تا بهت بگم داستان چیه
کوک: پدر خوندش(عصبی)
مرده: منم پدر واقعیشم(تک خنده)
کوک: بعد چند سال تازه پیدات شده که چیکار کنی؟(عصبی)
مرده: انتقام
کوک: فک کنم اشتباه به ارزت رسوندن کسی که باید انتقام بگیره نوراست(عصبی و بلند)
مرده: خودش میدونه چیکار کرده لازم نیست تو برای غیرتی بشی
کوک: حرومزاده تو هنوز نشناختی با کی طرفی اون دختر برام باارزش ترین داراییه حالا که اشکشو در آوردی نظرت با مردن چیه؟(تک خنده)
مرده: عه نه بابا؟ کسی که باید کشته شه نوراست اون دختره هرزه که مادرشو کشت
کوک: زر مفت نزن راجب نورا درست حرف بزن مرتیکه#@#@#(عربده)
(نورا دستاشو میذاره رو گوشش و دو زانو میشینه روی زمین)
نورا: نه نه من نه اینکار نه نه خاطرات نه دوباره تکرار نشو لطفا(گریه)
' تا صدای حرف نورا رو شنیدم فقط یه حرف زدم
کوک: تو اشکشو در آوردی. زیر سنگم که شده پیدات میکنم و زبونتو از حلقومت جدا میکنم تا دیگه اونو ناراحت نکنی اشک اون مقدسه خودتو مرده فرض کن(خنده)
' گوشیو قطع کردم و انداختم زمین دوییدم سمت نورا بغلش کردم و بردم تو اتاق گذاشتمش روی تخت و نشستم پیشش
نورا: برقارو کم کن لطفا(بغض)
کوک: باشه
(کوک برقا رو کم میکنه و نورا یه ژاکت میپوشه گوشیشو برمیداره هدفونش رو میزاره میره سمت بالکن)
" این چه سوالیه تو ذهنم داره میچرخه؟ من؟ مامانمو کشتم؟ منظور اون چی بود؟ باید باور کنم؟ یعنی واقعا اون مرد بابام بود؟
کوک: به چی فک میکنی؟
نورا: من تا 8 سالگی پیش بابام زندگی میکردم اون کارایی انجام میداد که انگار به شیطان هم درس میداد
۵.۹k
۲۱ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.