پارت ۴
با سرعت به سمت ماشینی که جلوی در پارک بود رفت....فرشته کوچولوش رو داخل ماشین مشکی و اسپرت گذاشت و با سرعت رانندگی میکرد به نزدیکترین بیمارستان همین طور که دست هاش فرمون رو گرفته بود به اشک هاش اجازه باریدن داده بود و با صدای آروم و بی جون لب زد(تروخدا چشم هاتون ازم نگیر خواهش میکنم..چقدر التماست بکنم؟)همین طور حرف میزد و دست های فرشته کنارش رو با دست های خودش قفل زد شاید دیگه نتونه اون دست هارو داشته باشه..
-جونگ کوک همون مردی که ۴سال عاشقانه زندگی کرد امروز جلوی چشم های دخترک همون دختری که ۴ سال عاشقانه میپرسیدش خیانت کرد این لحظه قابل حضم نبود یا حتی امکان پذیر هم نبود چطور ممکن بود؟
بعد از ۲۰ مین رانندگی به نزدیک ترین بیمارستان رسید و فرشته کوچولوش که کنارش بی جون نشسته بود رو در آغوش کشید و با سرعت به داخل بیمارستان رفت
(پرش زمانی بعد عمل)
-همین طور که بی قرار این بود که الان داخل اتاق روبه روش چه اتفاقی میافته سرش لای دستاش بود و آروم به خودش لعنت میداد..خودش هم هنوز باور نداشت همین طور که داشت لعنت میداد با اومدن دکتر تمومش کرد و نگاه اشکیش رو به دکتر داد و بلند شد روبه روی همونی که زندگیش به دست اون عمل شد..
لب زد(آقای دکتر حال همسرم چطوره؟)
"متاسفانه چون که همسرتون باردار بودن و شک زیادی بهشون منتقل میشد برای همین دلیل به بخش مراقبت های ویژه میرن"
بعد از حرف زدن دکتر حتی اجازه ندادن مرد روبه روش حرف بزنه و محل رو ترک کرد الان فقط جونگ کوک بود که حرف اونی که زندگیش رو عمل میکرد توی مغزش اکو میشد..
چون همسرتون باردار بودن..!
(باردار)
(باردار)
(باردار)
همچین چیزی امکان نداشت...
-بعد از اون جونگ کوک با کف بیمارستان یکی شد و بغضش رو شکست و آروم گریه میکرد...
بچه ها -علامت وقتی میومد یعنی از زبان راوی هس پس گیج نشین
تموم شد تا پارت بعدی ممنون امیدوارم که خوشتون اومده باشه
حتما نظرتون رو بگین..ممنون
بگین خوب مینویسم یا نه تا نگین پارت بعدی رو نمیزارم
-جونگ کوک همون مردی که ۴سال عاشقانه زندگی کرد امروز جلوی چشم های دخترک همون دختری که ۴ سال عاشقانه میپرسیدش خیانت کرد این لحظه قابل حضم نبود یا حتی امکان پذیر هم نبود چطور ممکن بود؟
بعد از ۲۰ مین رانندگی به نزدیک ترین بیمارستان رسید و فرشته کوچولوش که کنارش بی جون نشسته بود رو در آغوش کشید و با سرعت به داخل بیمارستان رفت
(پرش زمانی بعد عمل)
-همین طور که بی قرار این بود که الان داخل اتاق روبه روش چه اتفاقی میافته سرش لای دستاش بود و آروم به خودش لعنت میداد..خودش هم هنوز باور نداشت همین طور که داشت لعنت میداد با اومدن دکتر تمومش کرد و نگاه اشکیش رو به دکتر داد و بلند شد روبه روی همونی که زندگیش به دست اون عمل شد..
لب زد(آقای دکتر حال همسرم چطوره؟)
"متاسفانه چون که همسرتون باردار بودن و شک زیادی بهشون منتقل میشد برای همین دلیل به بخش مراقبت های ویژه میرن"
بعد از حرف زدن دکتر حتی اجازه ندادن مرد روبه روش حرف بزنه و محل رو ترک کرد الان فقط جونگ کوک بود که حرف اونی که زندگیش رو عمل میکرد توی مغزش اکو میشد..
چون همسرتون باردار بودن..!
(باردار)
(باردار)
(باردار)
همچین چیزی امکان نداشت...
-بعد از اون جونگ کوک با کف بیمارستان یکی شد و بغضش رو شکست و آروم گریه میکرد...
بچه ها -علامت وقتی میومد یعنی از زبان راوی هس پس گیج نشین
تموم شد تا پارت بعدی ممنون امیدوارم که خوشتون اومده باشه
حتما نظرتون رو بگین..ممنون
بگین خوب مینویسم یا نه تا نگین پارت بعدی رو نمیزارم
۵.۸k
۲۸ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.