تمامِ فکر هایم را کرده ام ،
تمامِ فکر هایم را کرده ام ،
بهترین راه همین است...
که یک شب زلزله ای بیاید ،
قاره ی من را به قاره ی تو نزدیک کند...
همان شب ،
من تنها جاده ی مانده تا رسیدن را بدوم....
و بدوم...
و بدوم...
صبح تو را کنارِ خانه جنگلی کوچکی ببینم ،
که بی قرارِ آمدنِ من ایستاده ای...
با سرِ انگشتان زنانه ات ،
موهایِ سیاهم را پشتِ گوشم بزنی...
و با مهربانی بپرسی ،
صبحانه نانِ محلی می خوری با پنیر و گردوی تازه؟؟
بهترین راه همین است...
که یک شب زلزله ای بیاید ،
قاره ی من را به قاره ی تو نزدیک کند...
همان شب ،
من تنها جاده ی مانده تا رسیدن را بدوم....
و بدوم...
و بدوم...
صبح تو را کنارِ خانه جنگلی کوچکی ببینم ،
که بی قرارِ آمدنِ من ایستاده ای...
با سرِ انگشتان زنانه ات ،
موهایِ سیاهم را پشتِ گوشم بزنی...
و با مهربانی بپرسی ،
صبحانه نانِ محلی می خوری با پنیر و گردوی تازه؟؟
۷۰۱
۰۳ اردیبهشت ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.