(همش تصوراته خودمه واقعی نیست)
(همش تصوراته خودمه واقعی نیست)
قهوه ی تلخ
p: ¹
ویو ا/ت
اصلا دیشب نخوابیدم بخواطر کبودی روی بدنم خدا لعنتت کنه جیمین(عههههه بفهم ها داری به بچم حرف میزنی😐) خواستم برم حموم بخواطر کبودی هام اروم میرفتم یه لباس پوشیدم(عکسش رو گذاشتم) بعد رفتم پایین طبق معمول جیمین رو مبل نشسته بود داشتم صبحونه آماده میکردم جیمین صدام کرد......
جیمین: ا/ت
ا/ت: بله(سرد)
جیمین: آماده شو بریم بار
ا/ت: نمیام(سرد)
جیمین: چه بهتر(با خوشحالی)
ویو ا/ت
واقعا که فک نمیکردم جیمین همچین ادمی باشه یعنی داره بهم خیانت میکنه(با بغض)
ویو جیمین
اخه چرا نباید بیاد با من اخه چرا من میزنمش هاا باید خودمو بزنم بحواطر اون مرده ک*********ش جوری شده که باید باهاش اینجوری رفتار کنم رفتم پایین دیدم داره گریه میکنه دلم آب شد که گفتم
جیمین: مگههه بهتت نگفتممم گریههه ممنوععع هااا(با صدای بلند)
ا/ت: ب.... باشه
جیمین: من میرم بای
ویو ا/ت
بعد از رفتن جیمین زارت گریه کردم ولی نمیدونم چرا اینجوری شده باهام هققق که تهیونگ زنگ زد صدامو صاف کردم که نفهمه
مکالمه ا/ت و برادرش
تهیونگ: سلام عزیزم خوبی
ا/ت: اره(با بغض)
تهیونگ: باز هم گریه بگو ببینم چی شده؟
ا/ت: جیمین خیلی باهام سرد حرف میزنه
تهیونگ: الان با هانا میایم پیشت با کوک اوکی
ا/ت: باشه
پایان مکالمه ا/ت و تهیونگ
بعد از 30 مین رسیدن
هانا: سلام عشقم(با خوشحالی)
ا/ت: سلام جونم(با خنده مصنوعی)
تهیونگ پرید بغل ا/ت
تهیونگ:دلم برای خندت تنگ شده طلاق بگیر بیا پیش خودم کلا
ا/ت: واقعا؟
تهیونگ: اره من برادرتم
کوک: سلام ا/ت(اینجا بگم من که کوکی هم با ا/ت خیلی صمیمی بود)
ا/ت: رفتم بغل کوکی خیلی دلم تنگ بود براش گفتم چه خبرا کوک
کوکی: هیچی شنیدم که.......
خب امیدوارم خوشتون اومده باشه🥹❤️🩹
درخواست سناریو هم دارم❤️🩹🥺
قهوه ی تلخ
p: ¹
ویو ا/ت
اصلا دیشب نخوابیدم بخواطر کبودی روی بدنم خدا لعنتت کنه جیمین(عههههه بفهم ها داری به بچم حرف میزنی😐) خواستم برم حموم بخواطر کبودی هام اروم میرفتم یه لباس پوشیدم(عکسش رو گذاشتم) بعد رفتم پایین طبق معمول جیمین رو مبل نشسته بود داشتم صبحونه آماده میکردم جیمین صدام کرد......
جیمین: ا/ت
ا/ت: بله(سرد)
جیمین: آماده شو بریم بار
ا/ت: نمیام(سرد)
جیمین: چه بهتر(با خوشحالی)
ویو ا/ت
واقعا که فک نمیکردم جیمین همچین ادمی باشه یعنی داره بهم خیانت میکنه(با بغض)
ویو جیمین
اخه چرا نباید بیاد با من اخه چرا من میزنمش هاا باید خودمو بزنم بحواطر اون مرده ک*********ش جوری شده که باید باهاش اینجوری رفتار کنم رفتم پایین دیدم داره گریه میکنه دلم آب شد که گفتم
جیمین: مگههه بهتت نگفتممم گریههه ممنوععع هااا(با صدای بلند)
ا/ت: ب.... باشه
جیمین: من میرم بای
ویو ا/ت
بعد از رفتن جیمین زارت گریه کردم ولی نمیدونم چرا اینجوری شده باهام هققق که تهیونگ زنگ زد صدامو صاف کردم که نفهمه
مکالمه ا/ت و برادرش
تهیونگ: سلام عزیزم خوبی
ا/ت: اره(با بغض)
تهیونگ: باز هم گریه بگو ببینم چی شده؟
ا/ت: جیمین خیلی باهام سرد حرف میزنه
تهیونگ: الان با هانا میایم پیشت با کوک اوکی
ا/ت: باشه
پایان مکالمه ا/ت و تهیونگ
بعد از 30 مین رسیدن
هانا: سلام عشقم(با خوشحالی)
ا/ت: سلام جونم(با خنده مصنوعی)
تهیونگ پرید بغل ا/ت
تهیونگ:دلم برای خندت تنگ شده طلاق بگیر بیا پیش خودم کلا
ا/ت: واقعا؟
تهیونگ: اره من برادرتم
کوک: سلام ا/ت(اینجا بگم من که کوکی هم با ا/ت خیلی صمیمی بود)
ا/ت: رفتم بغل کوکی خیلی دلم تنگ بود براش گفتم چه خبرا کوک
کوکی: هیچی شنیدم که.......
خب امیدوارم خوشتون اومده باشه🥹❤️🩹
درخواست سناریو هم دارم❤️🩹🥺
۲۹.۹k
۰۲ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.