صدای خاموش✧
صدای خاموش✧
#پارت13
مدرسه"
زنگ تفریح}
از زبان دازای]
ظرف ـه غذامو برداشتم ـو با جک به حیاط ـه مدرسه رفتیم ـو روی یکی از نیمکتا نشستیم.
چوب ـه چاپستیک ـرو از تو ظرف ـه غذام در اوردم که جک گفت: من فکر میکردم که امروز صبح واقعا باهم صمیمی شدید.
اخمی کردم ـو گفتم: ولش کن چقدر گیر میدید، مگه خلاف کردیم؟
لبخندی زد ـو گفت: نه. ...
دستشو زیر ـه چونه ـش گذاشت ـو ادامه داد: راستی، اون دختره... اها الیزابت...
دستشو از زیر ـه چونه ـش پایین اورد ـو گفت: الیزابت از همون اول از چویا متنفر بود، الانم یه نقشه هایی کشیده تا سربه سر ـه چویا بزاره... واقعا دختر ـه بی ملاحضه ای ـه.
الیزابت؟
خوب اگه بخوابم واقعیت ـو بگم ما دوتا از راهنمایی همدیگرو میشناختیم، ازش خوشم میومد ـو دلم میخواست ساعت ها کنارش بشینم تا وقتی که فهمیدم چجور دختری ـه ازش فاصله گرفتم، الان دیگه ازش خوشم نمیاد.
بخاطر ـه کارایی که کرده دانش اموزای زیادی اخراج شدن، اذیت کردن ـه کسایی که ازشون نفرت داره کار ـه همیشگی ـشه.
نفس ـه عمیقی کشیدم ـو به اسمون خیره شدم که یه گوله ی برف رو نک ـه بینیم افتاد.
داره برف میاد!
لبخندی زدم ـو سرمو پایین اوردم ـو گفتم: زمستون از راه رسید.
جک کمی لرزید ـو گفت: قراره هوا سرد تر بشه!!
سری تکون دادم ـو به بچه ها زل زدم که چقدر بخاطر ـه اومدن برف خوشحال بودن ـو شادی میکردن که چشم ـم به چویا افتاد.
تنها روی نیمکت نشسته بود.
از رو نیمکت بلند شد ـو دستشو جلو اورد ـو به اسمون نگاه کرد ـو همراه با یه گوله ی برف پایین اورد که رو دستش افتاد.
ذوق ـو شوق ـو میتونستم از تو چهره ـش ببینم.
دستشو پایین اورد ـو به اسمون زل زد.
لبخندی زدم ـو از جام بلند شدم ـو سمتش رفتم.
وقتی بهش رسیدم با لبخند گفتم: از برف خوشت نمیاد؟
با دیدنم لبخندش برای لحطه ای محو شپ ـو دوباره لبخند زد.
سرشو به معنای "منفی" تکون داد.
یه تار ـه ابرومو بالا دادم ـو گفتم: پس چرا اینقدر با دیدنش خوشحال شدی؟
دفترچه ـشو بیرون اورد داخل چیزی نوشت ـو نشونم داد:
•فقط برای یه لحظه خوشحال شدم چیز ـه مهمی نیست.☆
شونه ای بالا انداختم ـو سرمو اونطرف چرخوندم ـو گفتم: خیلی دلم میخواد مثل ـه قبلنا یه ادم برفی بسازم، شاید دست کردم از کجا معلوم.!
سرمو سمتش چرخوندم ـو ادامه دادم: تو ساختن ـش کمکم میکنی؟
لبخندی زد ـو سری تکون داد.
ادامه دارد...
#صدای_خاموش_سوکوکو_دازای_چویا
#ناکاهارا_چویا_دازای_اوسامو
#سگ_های_ولگرد_بانگو_بونگو_استری_داگز
#پارت13
مدرسه"
زنگ تفریح}
از زبان دازای]
ظرف ـه غذامو برداشتم ـو با جک به حیاط ـه مدرسه رفتیم ـو روی یکی از نیمکتا نشستیم.
چوب ـه چاپستیک ـرو از تو ظرف ـه غذام در اوردم که جک گفت: من فکر میکردم که امروز صبح واقعا باهم صمیمی شدید.
اخمی کردم ـو گفتم: ولش کن چقدر گیر میدید، مگه خلاف کردیم؟
لبخندی زد ـو گفت: نه. ...
دستشو زیر ـه چونه ـش گذاشت ـو ادامه داد: راستی، اون دختره... اها الیزابت...
دستشو از زیر ـه چونه ـش پایین اورد ـو گفت: الیزابت از همون اول از چویا متنفر بود، الانم یه نقشه هایی کشیده تا سربه سر ـه چویا بزاره... واقعا دختر ـه بی ملاحضه ای ـه.
الیزابت؟
خوب اگه بخوابم واقعیت ـو بگم ما دوتا از راهنمایی همدیگرو میشناختیم، ازش خوشم میومد ـو دلم میخواست ساعت ها کنارش بشینم تا وقتی که فهمیدم چجور دختری ـه ازش فاصله گرفتم، الان دیگه ازش خوشم نمیاد.
بخاطر ـه کارایی که کرده دانش اموزای زیادی اخراج شدن، اذیت کردن ـه کسایی که ازشون نفرت داره کار ـه همیشگی ـشه.
نفس ـه عمیقی کشیدم ـو به اسمون خیره شدم که یه گوله ی برف رو نک ـه بینیم افتاد.
داره برف میاد!
لبخندی زدم ـو سرمو پایین اوردم ـو گفتم: زمستون از راه رسید.
جک کمی لرزید ـو گفت: قراره هوا سرد تر بشه!!
سری تکون دادم ـو به بچه ها زل زدم که چقدر بخاطر ـه اومدن برف خوشحال بودن ـو شادی میکردن که چشم ـم به چویا افتاد.
تنها روی نیمکت نشسته بود.
از رو نیمکت بلند شد ـو دستشو جلو اورد ـو به اسمون نگاه کرد ـو همراه با یه گوله ی برف پایین اورد که رو دستش افتاد.
ذوق ـو شوق ـو میتونستم از تو چهره ـش ببینم.
دستشو پایین اورد ـو به اسمون زل زد.
لبخندی زدم ـو از جام بلند شدم ـو سمتش رفتم.
وقتی بهش رسیدم با لبخند گفتم: از برف خوشت نمیاد؟
با دیدنم لبخندش برای لحطه ای محو شپ ـو دوباره لبخند زد.
سرشو به معنای "منفی" تکون داد.
یه تار ـه ابرومو بالا دادم ـو گفتم: پس چرا اینقدر با دیدنش خوشحال شدی؟
دفترچه ـشو بیرون اورد داخل چیزی نوشت ـو نشونم داد:
•فقط برای یه لحظه خوشحال شدم چیز ـه مهمی نیست.☆
شونه ای بالا انداختم ـو سرمو اونطرف چرخوندم ـو گفتم: خیلی دلم میخواد مثل ـه قبلنا یه ادم برفی بسازم، شاید دست کردم از کجا معلوم.!
سرمو سمتش چرخوندم ـو ادامه دادم: تو ساختن ـش کمکم میکنی؟
لبخندی زد ـو سری تکون داد.
ادامه دارد...
#صدای_خاموش_سوکوکو_دازای_چویا
#ناکاهارا_چویا_دازای_اوسامو
#سگ_های_ولگرد_بانگو_بونگو_استری_داگز
۳.۶k
۰۷ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.