فقط برای تو p41
+هه
بفرمایید برای شام لطفا...
همه سر میز نشسته بودن....
داشتم غذا ها رو میکشیدم که تهیونگ آوند تو آشپزخونه...دستاشو دور کمرم حلقه کرد و گردنم و بوسید....
اوه این چرا اومد....
من روم نمیشه تو صورتش نگاه کنم همونجور که از پشت بغلم کرده بود و سرش رو گذاشته بود رو شونم...
نایول اومد وگفت
○مامان من داداش میخواما....یادت نره ها
+نه ....برو بیرون...
وای الان من این تهیونگو چیکار کنم؟؟
با این افکار منحرفش.....
_عزیزم.... چرا انقدر ضربان قلبت رفت بالا....بچس دیگه....
+اوهوم....
روباره نایول اومد و حرفش و تکرار کرد...
+هوفففف....خب...باشههه...
_ناراحت نباش..وقتی داداش میخواد...نمیشه نه گفت که...
+یعنی چی نمیشه؟(ترس)
_یعنی ما باید بچه بیاریم...
+بریم سر سفره...(استرس)
رو میز غذا خوری نشسته بودیم و مشغول خوردن بودیم...
٪خیلی خوشمزه شده ...دستت درد نکنه
+نوش جونت...و بغلش کردم....
ته اومد تو گوشم گفت....
_منم بغل میخوام (خمار)
یه نیم نگاهی بهش انداختم و ادامه غذا مو خوردم....
بعد دستای داغ یکیو رو رون پام در حال حرکت حس کردم ...چشمام اندازه کاسه شد....
اوففف...تهیونگ بود...خیلی سعی کردم دستاشو بردارم ولی نمیشد و هی دستاشو میآورد بالا تر...
رمان#تهیونگ#جونگ_کوک#بی_تی_اس#کیدراما#کی_پاپ#کیپاپ#تهکوک#فیک#جیمین#نامجون#جی_هوپ#شوگا#جین
بفرمایید برای شام لطفا...
همه سر میز نشسته بودن....
داشتم غذا ها رو میکشیدم که تهیونگ آوند تو آشپزخونه...دستاشو دور کمرم حلقه کرد و گردنم و بوسید....
اوه این چرا اومد....
من روم نمیشه تو صورتش نگاه کنم همونجور که از پشت بغلم کرده بود و سرش رو گذاشته بود رو شونم...
نایول اومد وگفت
○مامان من داداش میخواما....یادت نره ها
+نه ....برو بیرون...
وای الان من این تهیونگو چیکار کنم؟؟
با این افکار منحرفش.....
_عزیزم.... چرا انقدر ضربان قلبت رفت بالا....بچس دیگه....
+اوهوم....
روباره نایول اومد و حرفش و تکرار کرد...
+هوفففف....خب...باشههه...
_ناراحت نباش..وقتی داداش میخواد...نمیشه نه گفت که...
+یعنی چی نمیشه؟(ترس)
_یعنی ما باید بچه بیاریم...
+بریم سر سفره...(استرس)
رو میز غذا خوری نشسته بودیم و مشغول خوردن بودیم...
٪خیلی خوشمزه شده ...دستت درد نکنه
+نوش جونت...و بغلش کردم....
ته اومد تو گوشم گفت....
_منم بغل میخوام (خمار)
یه نیم نگاهی بهش انداختم و ادامه غذا مو خوردم....
بعد دستای داغ یکیو رو رون پام در حال حرکت حس کردم ...چشمام اندازه کاسه شد....
اوففف...تهیونگ بود...خیلی سعی کردم دستاشو بردارم ولی نمیشد و هی دستاشو میآورد بالا تر...
رمان#تهیونگ#جونگ_کوک#بی_تی_اس#کیدراما#کی_پاپ#کیپاپ#تهکوک#فیک#جیمین#نامجون#جی_هوپ#شوگا#جین
۱۳.۹k
۱۱ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.