ارباب هوس باز من p12
ات رفت درو باز کرد که دید...
نزن پایین
گفتم نزن😂
ات رفت درو باز کرد که با هیکل جونگ کوک مواجه شد بعد خواست درو ببنده که کوک پاشو گذاشت لای در و درو باز کرد ،، ات از ترس افتاد زمین
کوک: چیه مگه روح دیدی انقدر ترسیدی؟
ات بلند شد و خواست بره که کوک دستشو کشید (دوباره از این جنتلمن بازیا😐)
کوک: کجا داری میری؟
ات با ترس: من اینجا برده تو نیستم
کوک: میدونی که اگه بخوام میتونم همین الان ببرمت!
ات: ولم کن میخوام برم لباس بپوشم
کوک با نگاه دختر کش: چیه چرا ازم خجالت میکشی من که قبلا بدنتو دیدم
ات دستشو از دست جونگ کوک درآورد و رفت یه لباس بلند پوشید
که خانوم پارک اومدید گفت: بیا بیرون آقای جــْون کارت داره
ات: نمیخام
پارک: نمیخوای که منو بیکار کنی ،،، بعد ات رفت تو حال و دید جونگ کوک نشسته رو مبل
کوک: بیا بشین
ات: نمیخوام پیشت بشینم
کوک: گفتم بیا بشین!
بعد ات رفت رو مبل نشست و کوک به پاهاش اشاره کرد، ات نرفت ولی کوک با نگاه بهش فهموند که بهتره بیاد..ات رفت و رو یکی از پاهای جونگ کوک نشست که کوک اونو کشید طرف خودش و ات رو رو ۲ تا پاش نشوند صورت ات پایین بود و صورت کوک بالا (من یه روز خون این دخترو میریزم)😂
که کوک موهای بلند ات رو داد پشت گردنش ،، ات مضطرب بود و خواست بلند شه که کوک گرفتش و لباشون خورد به هم ات هم بلند شد و جلوی لباشو گرفت
کوک: بهت گفتم رو حرف من حرف نزن یعنی هرکاری بهت گفتم باید بگی چشم!
ات: از جون من چی میخوای؟
کوک: بهت مهربونی نیومده ها؟ بعد با یه نگاه سرد ات رو براید بغل کرد
ات با تقلا:منو بزار زمین ...بزارم زمین! که کوک توجه نکرد ، ات رو سوار ماشین کرد و برد به عمارت و پیاده شدن که ات خواست فرار کنه که کوک دستشو کشید طرف خودش بردش تو سالن
کوک: آجوما اینو ببر تو اتاق و تا فردا درو روش قفل کن!
آجوما ات برد تو اتاق و درو روش قفل کرد،،،،،،،،
ساعت ۷ صبح بود که آجوما به ات گفت بیا صبحونه اربابو ببر ات هم با اکراه سینی رو گرفت و برد بالا و ۲ ،۳ بار درزد اما کسی جواب نداد رفت داخل و دید جونگ کوک با بالا تنه ی لخت خوابیده و سینی رو گذاشت رو صندلی که کنجکاویش گل کرد بعد رفت کوک رو دید بزنه،،
ات: وقتی میخابه اصلا ترسناک نیست ،، به نظر ورزشکار میاد صورت و لبای خوشگلی هم داره ،هی دختر چی داری میگی اون تورو به زور مال خودش کرد! که کوک چشماشو باز کرد و ات رو کشید تو بغل خودش و محکم گرفت (فاصله صورت ۵ سانت به توان خرشانس😐😐😂)
کوک جنتلمنانه: داشتی منو دید میزدی اره؟
ات: نه.. ارباب من فقط .. داشتم ..
کوک: چیه به نظرت پسر ایده الیم نه؟
ات: ارباب.. میشه .. وقتی میخابید ..لباس تنتون کنید؟
کوک ات رو بیشتر جلو کشیدو با پوز خند گفت : خجالت میکشی؟توکه قبلا بدنمو دیدی!
ات سرخ شد و خودشو از دستای کوک رها کرد کوک هم بلند شده که جیمین و ته درو باز کردند و چشماشون ۷ تا شد
جی با چشمای ۷ تا شده:اُ .... ته بیا بریم مظاهمشون نشیم
ته با خنده: آره بریم بریم
ات: هی ! اون طوری که شما فکر میکنید نیست دارید اشتباه میکنید
تهیونگ : ما باور میکنیم،، جدی میگم نگران چیزی نباشید و ادامه بدید، بیا جیمین بریم تنهاشون بزاریم! بعد رفتن
ات: هی! بعد روشو کرد به طرف کوک و رفت پایین...
نزن پایین
گفتم نزن😂
ات رفت درو باز کرد که با هیکل جونگ کوک مواجه شد بعد خواست درو ببنده که کوک پاشو گذاشت لای در و درو باز کرد ،، ات از ترس افتاد زمین
کوک: چیه مگه روح دیدی انقدر ترسیدی؟
ات بلند شد و خواست بره که کوک دستشو کشید (دوباره از این جنتلمن بازیا😐)
کوک: کجا داری میری؟
ات با ترس: من اینجا برده تو نیستم
کوک: میدونی که اگه بخوام میتونم همین الان ببرمت!
ات: ولم کن میخوام برم لباس بپوشم
کوک با نگاه دختر کش: چیه چرا ازم خجالت میکشی من که قبلا بدنتو دیدم
ات دستشو از دست جونگ کوک درآورد و رفت یه لباس بلند پوشید
که خانوم پارک اومدید گفت: بیا بیرون آقای جــْون کارت داره
ات: نمیخام
پارک: نمیخوای که منو بیکار کنی ،،، بعد ات رفت تو حال و دید جونگ کوک نشسته رو مبل
کوک: بیا بشین
ات: نمیخوام پیشت بشینم
کوک: گفتم بیا بشین!
بعد ات رفت رو مبل نشست و کوک به پاهاش اشاره کرد، ات نرفت ولی کوک با نگاه بهش فهموند که بهتره بیاد..ات رفت و رو یکی از پاهای جونگ کوک نشست که کوک اونو کشید طرف خودش و ات رو رو ۲ تا پاش نشوند صورت ات پایین بود و صورت کوک بالا (من یه روز خون این دخترو میریزم)😂
که کوک موهای بلند ات رو داد پشت گردنش ،، ات مضطرب بود و خواست بلند شه که کوک گرفتش و لباشون خورد به هم ات هم بلند شد و جلوی لباشو گرفت
کوک: بهت گفتم رو حرف من حرف نزن یعنی هرکاری بهت گفتم باید بگی چشم!
ات: از جون من چی میخوای؟
کوک: بهت مهربونی نیومده ها؟ بعد با یه نگاه سرد ات رو براید بغل کرد
ات با تقلا:منو بزار زمین ...بزارم زمین! که کوک توجه نکرد ، ات رو سوار ماشین کرد و برد به عمارت و پیاده شدن که ات خواست فرار کنه که کوک دستشو کشید طرف خودش بردش تو سالن
کوک: آجوما اینو ببر تو اتاق و تا فردا درو روش قفل کن!
آجوما ات برد تو اتاق و درو روش قفل کرد،،،،،،،،
ساعت ۷ صبح بود که آجوما به ات گفت بیا صبحونه اربابو ببر ات هم با اکراه سینی رو گرفت و برد بالا و ۲ ،۳ بار درزد اما کسی جواب نداد رفت داخل و دید جونگ کوک با بالا تنه ی لخت خوابیده و سینی رو گذاشت رو صندلی که کنجکاویش گل کرد بعد رفت کوک رو دید بزنه،،
ات: وقتی میخابه اصلا ترسناک نیست ،، به نظر ورزشکار میاد صورت و لبای خوشگلی هم داره ،هی دختر چی داری میگی اون تورو به زور مال خودش کرد! که کوک چشماشو باز کرد و ات رو کشید تو بغل خودش و محکم گرفت (فاصله صورت ۵ سانت به توان خرشانس😐😐😂)
کوک جنتلمنانه: داشتی منو دید میزدی اره؟
ات: نه.. ارباب من فقط .. داشتم ..
کوک: چیه به نظرت پسر ایده الیم نه؟
ات: ارباب.. میشه .. وقتی میخابید ..لباس تنتون کنید؟
کوک ات رو بیشتر جلو کشیدو با پوز خند گفت : خجالت میکشی؟توکه قبلا بدنمو دیدی!
ات سرخ شد و خودشو از دستای کوک رها کرد کوک هم بلند شده که جیمین و ته درو باز کردند و چشماشون ۷ تا شد
جی با چشمای ۷ تا شده:اُ .... ته بیا بریم مظاهمشون نشیم
ته با خنده: آره بریم بریم
ات: هی ! اون طوری که شما فکر میکنید نیست دارید اشتباه میکنید
تهیونگ : ما باور میکنیم،، جدی میگم نگران چیزی نباشید و ادامه بدید، بیا جیمین بریم تنهاشون بزاریم! بعد رفتن
ات: هی! بعد روشو کرد به طرف کوک و رفت پایین...
۱۷.۲k
۱۹ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.