🄹🄴🄾🄽
{کانیا}
با لیسا حرف میزدم و سر دردم بیشتر شده بود علتش رو نمیدونم قبلا اینطوری نشدم
لیسا: ببین کانیا زسیدیم ایتالیا باید بریم بیرون دور بزنیمااا
کانیا: باشه میریم
جونگکوک: یکم دیگه میرسیم
&وقتی رسیدیم&
وارد هتل شدیم و رفتم سمت اتاقمون و رو تخت با همون لباسام دراز کشیدم و چمشام رو بستم
جونگکوک: خوابیدی؟
کانیا:....
جونگکوک: اوکی بخواب منم میرم یسر باشگاه هتل بای
کانیا:.....
با بسته شدن در فهمیدم رفته و کمی خودم رو جابه جا کردم و خوابیدم و اینم بگم تا چند ساعت دیگه باید بیدار شم تا بریم بیرون با لیسا....سیاهی مطلق
از خواب بیدار شدم و چشمم به پنجره افتاد که هوا تی رو نشون میداد که روبه تاریکی بود.
از تخت بلندشدم و رفتم توی حموم و دوش چند مینی گرفتم و اومدم بیرون سردردم بهتر شده
از چمدون هودی کدتاه تنگم رو برداشتم و پوشیدم و شرتک هم پوشیدم و کفش های پاشنه دارم هم پتم کردم و رفتم پایین نمیدونم اتاق لیسا چنده پس یسر میرم توی هتل بچرخم
همینطور از لابی گذر کردم رسیدم به سالن بیلیارد و بولینگ که چجدتا مزد توش بودن
مرد¹: خوش اومدی بانو
کانیا: ممنون ولی دیگه به هیچ خانومی نگو بانو
مرد²: چطور
کانیا: دخترا یا خانوما زیاد خوششون نمیاد بهشون میگی بانو کلا از کلمه بانو خوششون نمیاد
مرد¹:چشم
مرد²: یدست بازی کنیم؟
کانیا: عجله دارم ولی باشا
شروع کردم با بازی کردن دست اولو بردم که دیدم جونگکوک و لیسا وارد سالن شدن
لیسا: کانیا بیا بریممم دیگ
کانیا: صب کن
جونگکووک: *نگاه عصبی به کانیا*
کانیا: اوکی من دیگ باید برم بای بای خوش گذشت
مردا: بای بانو...ببتشید یعنی لیدی
از سالن بازی خارج شدم و دیدم جونگکووک اومد سمتم و دستمو گرفت
کانیا: اخخ دستم جونگکوک چیکار میکنی
جونگکوک: لیسا یدیقه برو اونور.....
عکس لباس کانیا رو گزاشتم بیب هاممم
با لیسا حرف میزدم و سر دردم بیشتر شده بود علتش رو نمیدونم قبلا اینطوری نشدم
لیسا: ببین کانیا زسیدیم ایتالیا باید بریم بیرون دور بزنیمااا
کانیا: باشه میریم
جونگکوک: یکم دیگه میرسیم
&وقتی رسیدیم&
وارد هتل شدیم و رفتم سمت اتاقمون و رو تخت با همون لباسام دراز کشیدم و چمشام رو بستم
جونگکوک: خوابیدی؟
کانیا:....
جونگکوک: اوکی بخواب منم میرم یسر باشگاه هتل بای
کانیا:.....
با بسته شدن در فهمیدم رفته و کمی خودم رو جابه جا کردم و خوابیدم و اینم بگم تا چند ساعت دیگه باید بیدار شم تا بریم بیرون با لیسا....سیاهی مطلق
از خواب بیدار شدم و چشمم به پنجره افتاد که هوا تی رو نشون میداد که روبه تاریکی بود.
از تخت بلندشدم و رفتم توی حموم و دوش چند مینی گرفتم و اومدم بیرون سردردم بهتر شده
از چمدون هودی کدتاه تنگم رو برداشتم و پوشیدم و شرتک هم پوشیدم و کفش های پاشنه دارم هم پتم کردم و رفتم پایین نمیدونم اتاق لیسا چنده پس یسر میرم توی هتل بچرخم
همینطور از لابی گذر کردم رسیدم به سالن بیلیارد و بولینگ که چجدتا مزد توش بودن
مرد¹: خوش اومدی بانو
کانیا: ممنون ولی دیگه به هیچ خانومی نگو بانو
مرد²: چطور
کانیا: دخترا یا خانوما زیاد خوششون نمیاد بهشون میگی بانو کلا از کلمه بانو خوششون نمیاد
مرد¹:چشم
مرد²: یدست بازی کنیم؟
کانیا: عجله دارم ولی باشا
شروع کردم با بازی کردن دست اولو بردم که دیدم جونگکوک و لیسا وارد سالن شدن
لیسا: کانیا بیا بریممم دیگ
کانیا: صب کن
جونگکووک: *نگاه عصبی به کانیا*
کانیا: اوکی من دیگ باید برم بای بای خوش گذشت
مردا: بای بانو...ببتشید یعنی لیدی
از سالن بازی خارج شدم و دیدم جونگکووک اومد سمتم و دستمو گرفت
کانیا: اخخ دستم جونگکوک چیکار میکنی
جونگکوک: لیسا یدیقه برو اونور.....
عکس لباس کانیا رو گزاشتم بیب هاممم
۵.۵k
۲۴ شهریور ۱۴۰۲